71
غزل شمارهٔ ۴۳۰۱
یک بار رو به اهل وفا می توان نمود
تعمیر کعبه دل ما می توان نمود
واسوختن علاج تب عشق می کند
این درد را به داغ دوامی توان نمود
تا نیم قطره در قدح آبروی هست
قطع نظر ز آب بقا می توان نمود
در روزگار صبح بنا گوش آن نگار
پیشین، نماز صبح ادا می توان نمود
سر پنجه تصرف اگر در نگار نیست
گل را ز رنگ وبوی جدا می توان نمود
از دست وپا زدن نرود کارعشق پیش
اینجا به دست بسته شنا می توان نمود
از راه کعبه با جگر تشنه آمده است
یک بوسه نذرصائب ما می توان نمود