47
غزل شمارهٔ ۴۳۰۲
هر بلبلی که بوی گل از خار نشنود
در بر گریز نکهت گلزار نشنود
آگه ز شیوه غلط انداز حسن نیست
از منع هر که مژده دیدار نشنود
هر خسته ای که چاشنی درد یافته است
می نالد آنچنان که پرستار نشنود
باریک تاچو رشته نگردد خداشناس
ذکر خفی ز حلقه زنار نشنود
دارد زکام هر که ز چشم سفید خویش
بی پرده بوی پیرهن یار نشنود
از خلق خویش نهفته شود عیب آدمی
کس بوی خون ز نافه تاتار نشنود
آوازه سخن ز محرک شود بلند
بی زخمه نغمه هیچ کس از تار نشنود
صائب ز پوست غنچه نیاید برون چوگل
تا ناله ای ز مرغ گرفتار نشنود