« خبردادن آن جوان از احوال پس از شهید شدنش »
4
« خبردادن آن جوان از احوال پس از شهید شدنش »
گفت او: ای رحمة لِلعالمین
چون ز اسب افتادم برزمین
جنت فردوس شد مأوای من
کس نمیداند جز تو جای من
صدهزاران حور و غلمان در بهشت
بهر خدمت پیش یزدان بهشت
ناگهان آمد ندائی از خدا
که دوباره از بهشت اینجا بیا
چون بود در انتظارت مصطفی
کرده عاجز مادر او بارها
ضامنت گشته است پیغمر ز جود
آنکه باشد مالک مُلک وجود
رو به مادر کرد و گفت :آن نوجوان
که چرا آورده ایم در این جهان
اندر این محنت سری آورده ایم
باز در دار فنا آورده ایم
این جهان را من نمی خواهم دگر
بر دو پای مصطفی بنهاد سر
کای پیمبر کن دعا بهر خدا
تا شود روح من ازاین تن جدا
بازگردم من به فردوس برین
باشم آنجا عاشقان را همنشین
این بگفت و پس شهادت تازه کرد
گوش گردون را پر از آوازه کرد
حضرتش فی الحال فرمودی:دعا
روحش از تن رفت پیش خدا
پیره زن کرد از پیمبر التماس
کای جنابت گشته از حق ربّ ناس
بخش بر من این گناهان عظیم
خواه از درگاه رحمان الرّحیم
تا کند پرواز روح من ز تن
تا شوم آسوده از هر پیرهن
تا شوم من همدم فرزند خود
پس رها گردم همه از بند خود
کرد حضرت سر به سوی آسمان :
کی خداوند رئوف مهربان
این نیاز پیره زن را کن قبول
رحمت حق یافت در آن دم نزول
جان به جانان در زمان تسلیم کرد
حق شناسی را به ما تعلیم کرد
داد غسلش حضرت و تکفین نمود
در بقیع آن حضرتش تلقین نمود
معجزش آمد به اشعار «کمال»
بو که بپذیرد به فضلش ذوالجلال