« معجزه حضرت علی ( ع ) که جوانی را باسم مدرک بن حنظله » « با دست یداللهی زنده میکند »
5
« معجزه حضرت علی ( ع ) که جوانی را باسم مدرک بن حنظله » « با دست یداللهی زنده میکند »
این حدیث از میثم تمّار هست
مُستمع میگردداز این باده مست
گفت میثم : من به کوفه با یقین
بوده روزی با امیرالمؤمنین
مردی آمد حاجتی را عرضه کرد
با قبائی از خز و عمّامه زرد
بسته بُد او نیز تیغی بر کمر
گفت : خواهم یا علیچندین خبر
کیست دریای شجاعت از خدا ؟
کیست مأمور برائت از خدا ؟
کیست مرآت کمال ایزدی ؟
کیست همتای جمال احمدی ؟
کیست مولود مبارک در حرم ؟
کیست تفسیر تبارکاز کَرم ؟
کیست ناصر بر جناب مصطفی ؟
کیست ممدوح خدا از اِنَّما ؟
کیست که دو عمرو را کرده اسیر ؟
کیست جمله ما سوَی اللّه را امیر ؟
چون علی بشنید از او این سخن
گفت : اکنون گوش کن بر گفتِ من
ای سعید پور فضل بن ربیع
امت مرحومه را هستم شفیع
از من اکنون هر چه خواهی کن سؤال
تا بگویم بهر تو ای با کمال
من پناهم بهر هر اندوهناک
غیر حق از کس ندارم هیچ باک
در کتب بنگر همه مدح من است
وصفمن اندر صحایف روشن است
قاف هستم من به قرآن مجید
هم صراط هستم به فرقان حمید
قاسمِ آن دوزخ و جنّت منم
عاشق پیغمبر رحمت منم
من برادر با رسولم ، از خدا
نیستم یک لحظه ای از او جدا
پس علی را گفت آن لحظه سعیداین خبر از مردمان با ما رسید
ین خبر از مردمان با ما رسید
که تو هستی جانشین مصطفی
وارثاوئی به دستور خدا
بعد از او هر خیر و علم مایکون
هست پیش تو بدون چند و چون
این چنین هستی که گفتم یا علی
حضرتش فرمود : ای سائل بلی
گفت : من هستم رسول شصت هزار
کز عتیمه آمدم در این دیار
کشته ای آورده ام با خویشتن
قاتل او کیست ؟ بر گو تو به من
گر تو او را زنده گردانی یقین
حجّت حقّی و هم از صادقین
ورنه کذّاب هستی و پر مدّعا
تالی آن غاصبان بی صفا
گفت میثم : حجّت یزدان علی
بانگ زد بر من به آوازی جلی
شو سوار اشتر و در کوچه ها
کوفیان را کن ندا بهر خدا
که بیایند و ببینند این کسان
با علی لطف خدای مهربان
جمله فردا در نجف حاضر شوند
لطف وجود کبریا را بنگرید
گفت میثم : بر شتر گشتم سوار
امر مولی را به بستم من بکار
خدمتش برگشتم و کردم سلام
گفتمش : جانا رساندیم پیام
پس به من فرمود : علیّ مهربان
بر جنازه ، وین عرب شو میزبان
من به خانه بردم آن شب آن دو را
میهمانی کردم از بهر خدا
روز دیگر حضرتش بهر نماز
رفت در صحرا پی افشای راز
در پی حضرت همه بیرون شدند
بهر دیدن دمبدم افزون شدند
پس بفرمود : آن دو را پیش آورند
مرده را بهر خدا کیش آورند
چونکه سرپوش ازجسد برچیده شد
یک جوان سر بریده دیده شد
با عرب فرمود : علی از امتحان :
چند روزی کشته گشته این جوان
آن عرب گفتا یکی از چل گذشت
که پدید آمد به او این سرگذشت
کیست خون دارش ؟ علی فرمود این
گفت : پنجاه کس بود ای شاه دین
شاه مردان گفت که : عمّش حریث
کشته او را بیگنه خود آن خبیث
دخترش را داده بُد با این جوان
کرد او زن را رها و بعد از آن
بهر خود او یک زن دیگر گرفت
این جنایت شد پدیدار ای شگفت !
گفت اعرابی به حضرت : کی شها
کی شوم راضی من از این حرفها
باید او را زنده گردانی تو حال
تا کنم از او در این باره سؤال
جمع را حضرت مخاطب کرد و گفت
دُرّ معنی را به آسانی به سفت
گفت : موسی در زمان با دمب گاو
آن جوان را زنده کرد آن کنجکاو
آن جوانک مرده بود هفت روز
زین مصیبت جمله بودندی به سوز
من برادر با رسولم ای گروه
من علیّم ، مرتضائی باشکوه
عضو من از عضو گاوی کمتر است ؟
هر که این گوید یقیناً ابتر است
این بگفتا پای خود زد بر جوان
زنده شد آن مرد پیش چشمشان
گفت : خیزای مدرک بن حنظله
زنده گشتی و گذشت آن غائله
آن جوان لبیّک گفتا بر علی
زین تماشا گشت دل ها منجلی
مرتضی را گفت : او بعد از سلام
حجّت حق هستی و خَیرُالاَنام
پس بفرمودش امیر مؤمنان :
کی ترا کشته است ؟ بر گو ای جوان
گفت : عَمّ من حدیث بن حسان
بر همان نحوی که تو کردی بیان
گفت حضرت : رو میان قوم خویش
بازگو از آنچه ات آمد به پیش
گفت : میترسم روم ای مرتضی
باز گشته گردم از آن بی حیا
تو نباشی تا مرا زنده کنی
هم دوباره کار ارزنده کنی
پس به اعرابی بفرمود آنجناب :
تو برو ، اعرابیش دادی جواب :
من به پیشت مینمایم زندگی
تا بیابم از تو رسم بندگی
هر دو تنماندند پیش مرتضی
تا کنندی در رهش جانرا فدا
هر دو چون گشتند در صفین شهید
جانشان مردانه در جانان رسید
گفت امیرالمؤمنین یعسوب دین
رتبه امراحائز هستند از یقین
این یقین از گفته های اولیاست
عاشقو معشوق کی از هم جداست
میشود معشوق با عاشق یکی
اندرین معنی نمیباشد شکی
گفت : این اشعار را بیخود « کمال »
بر مشامش خورد بوئی از وصال