11
« سیمای دوست از رخ عالم عیان شده »
سیمای دوست از رخ عالم عیان شده
رویش به زیر زلف سیاهش نهان شده
دیئم به زیر گیسوی او با دو چشم دل
زیبا گلی به رنگ گل ارغوان شده
در بیخودی فتادم و گشتم غزلسرا
چون بلبلی کز عشق گلش نغمه خوان شده
نوشیدم از شراب محبّت سه جام می
زین می سه جسم من همگی همچو جان شده
مژگان و ابروان کمانی به روی او
بهر دلم نگر که چو تیر و کمان شده
چون مست و بیخودم ز شراب محبّتش
راز دلم نگر که چسان بر زبان شده
تا خورده ام شراب محبّت ز جام او
جانم صعود کرده و بر آسمان شده
مست شراب وحدت حقّم به جان دوست
از مستیش ببین که نشان ، بی نشان شده
در نقشه های روی تو نقاش دیده ام
از این سبب دلم همه دم شادمان شده
نقّاش نیست چیز دگر غیر نقشه ها
این نقشه های جالب زیبا از آن شده
من این غزل نگفته ام آنکس که گفته است
از لامکان بیامده اندر مکان شده
گفته است از زبان « کمال » این ترانه ها
این اوست کز زبان دلم در فغان شده
هر عاشقی که گشت به معشوق خود یکی
عشق از زبان او همه دم نکته دان شده