10
« اهل دلی به گلشن شیراز آمده »
اهل دلی به گلشن شیراز آمده
در کوی دوست عاشق و جانباز آمده
چون شمع جان نثار در آتش فنا شده
از راه دل به قبلگه راز آمده
از ساز قلب او همه خنیاگر است حق
زین رو کلام او همه چون ساز آمده
در عشقِ جلوه های خدا گشته مستقر
چون عاشق است از همه ممتاز آمده
از راه جان نگاه نماید به جان جان
اشکش به رو چکیده و غمّاز آمده
چون سرو ناز گشته خرامان به شهر ما
اندر حریم عشق ، چه با ناز آمده
چون کارهای او ز دل خویش با خداست
در پیشگاه عشق سرافراز آمده
چون روح او بزرگ و عجیب است ای عجب !
روحش به نور حق همه دمساز آمده
او را گزیده خویش شهنشاه عقل و عشق
از جان خود گذشته و سرباز آمده
چون از درون خود گل رویش « کمال » دید
چون بلبلی ز شوق در آواز آمده