10
« خیزد و یائید که یارم به کنار است »
خیزد و بیائید که یارم به کنار است
اشکم به رخش ریخته از بهر نثار است
خون دل ما را به رخش نیک ببینید
چون رنگ گل سرخ که در فصل بهار است
از خنجر ابرویش شما هیچ نترسید
زیرا که به قلبم زده مشغول بکار است
وز بادۀ آن چشم خمارش نهراسید
چون همچو منِ مست شب و روز خمار است
خال سیهش بر رخ زیبای الهی
بنشسته و همواره مهیّای شکار است
گر از لب لعلش سخنی گفت بدانید
رازیست که از دفتر دیرینۀ یار است
با سلسه زلف اگر بست شما را
زین محبس تاریک کجا راه فرار است
در گلشن حسنش همگان سِیر نمائید
تا نیک بیابید که یکسان گل و خار است
هر کس چو من افتاد به چاه ز نخ او
در چاه چو بیژن همۀ عمر دچار است
گوئید به این دلبر زیبا که « کمالت »
از عشق تو همواره چو منصور به دار است