شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
« من مرده توام تو مرا زنده می کنی »
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
13

« من مرده توام تو مرا زنده می کنی »

من مُردۀ توام تو مرا مرا زنده می کنی
چون هیچ را به معجزه پاینده می کنی
از جامِ چشم میدَهیَم دمبدم شراب
این مست را نگر که چه شرمنده می کنی
با نُقل نَقل خود ، تو به هنگام گفتگو
کام مرا ز شهد لب آکنده می کنی
از سوز عشق خندۀ تو گریه می کنم
بر گریه ام نگر که چه خوش خنده می کنی
الآنه سوخت آتش عشقت وجود من
بر گو بتا به من چه در آینده می کنی
تابیده نور روی تو بر روی کائنات
تابنده را ز عشق ، تو تابنده می کنی
گفتی که : بندگیم نما تا رها شوی
این طرفه بخششی است که با بنده می کنی
گوئی به بنده ات که مرا از درون بیاب
پس خویش را وسیلۀ یابنده می کنی
خالق توئی و وصفِ برازندگی تراست
بر خلق خویش لطفِ برازنده می کنی
گوینده گر توئی همه دم از زبان خلق
برگو « کمال » را ز چه گوینده می کنی