12
« ای نازنین ز چشم فریبا چه کرده ای »
ای نازنین ز چشم فریبا چه کرده ای ؟
زین می بگو به عاشق شیدا چه کرده ای ؟
از بادۀ دو دیدۀ زیبای خویشتن
در یک نگه به بیدل رسوا چه کرده ای ؟
از آن شراب ناب که داری به جام روی
با ناظران خویش به صهبا چه کرده ای ؟
زان تیرهای لشکر مژگان به گرد چشم
بهر خدا بگو به دل ما چه کرده ای ؟
تا گیسوان به قامت رعنا فکنده ای
بنگر به قلباهل تماشا چه کرده ای ؟
گاهِ سخن که قند و شکر ریزد از لبت
بر روح پاک مردم دانا چه کرده ای ؟
جانا به جلوه ای که نمودی به جان ما
آیا نپرستمت که به جانها چه کرده ای ؟
با خنده ای که دل برد از جمله عارفان
بر گویمت ز من تو تمنا چه کرده ای ؟
از نور آفتاب رخت ای خدای حسن
دانی ز چشم عارف بینا چه کرده ای ؟
الحقّ که قامت تو قیامت به پا نمود
دانم که خود ز قامت رعنا چه کرده ای ؟
گوید « کمال » با تو دمادم ز راه دل
با من زِ ناز ای بت زیبا چه کرده ای ؟