11
« نرگس مست فریبای تو ای لولی مست »
نرگس مست فریبای تو ای لولی مست
بربوده است مرا در دو جهان هر چه که هست
من ز عشق تو شب و روز غزل می گویم
می برند این غزلم را همگان دست بدست
اندر آن لحظه که در عشق تو پابند شدم
تازه شد در دل من خاطرۀ روز الست
عجبی نیست کز عشقت کمرم بشکسته
کمر کوه ز سنگینی این عشق شکست
می چشم تو مرا بیخود و مدهوش نمود
شدم از شدّت مستی به خدا باده پرست
چون نشستی ز عطوفت به کنارم روزی
تیر مژگان تو در قلب حزینم بنشست
چونکه دررقص گرفتی زکرم دست مرا
مرغ روحم به نشاط آمد و از سُدرِه گذشت
ماهی روح مرا سید نمودی و هنوز
هیچ صیّاد نیاورده چنین صید به شست !
کُشتی از عشق « کمال » و تو نگفتی هرگز
آخر این کشتۀ دلدادۀ شیدای من است ؟