15
« به من امروز نگاه تو نگاه دگریست »
به من امروز نگاه تو نگاه دگریست
پیش چشم مه رخسار تو ماه دگریست
گرچه گویند که آن مشک ، سیاه و خوشبوست
خال مشکین تو بر چهره سیاه دگریست
صف مژگان دلاویز تو برگرددو چشم
بهر بدخواه تو البته سپاه دگریست
از کف ساقی چشمان خمارت به خدا
نگرفتن مئی ، امروز گناه دگریست
گیسوان را که به رخ ریخته ای از سر ناز
رُسته در گلشن حسن تو گیاه دگریست
سخنانت که ز لب قند و شکر میباشد
تلخی کام مرا پشت و پناه دگریست
عاقلان ره به تو دارند ولی از ره عقل
عاشقانرا زره دل به تو راه دگریست
عاقلان روی تو بینند و بسی آه کشند
عاشقانرا ز ملاقات تو آه دگریست
عاقلان گر چه ز چال تو به چاه افتادند
عاشقانرا به زنخدان تو چاه دگریست
نور خورشید که بینند پر از نور و ضیاست
این خود از نور تو برجسته گواه دگریست
چون ترا هست شهنشاهی این ملک وجود
در دو عالم به کجا غیر تو شاه دگریست ؟
چون « کمال » است هواخواه تو از روز ازل
کی پرستندۀ غیر از تو اِله دگریست !