12
« لب لعل نمکینت به دل ریش چه کرد »
لب لعل نمکینت به دل ریش چه کرد
خود بگو شور لبت با دل درویش چه کرد
نشۀ بادۀ گفتار تو در وقت سخن
ای پری روی به بیگانه و با خویش چه کرد
گیسوانی که به رخ ریخته ای از پس و پیش
بنگر آن سلسله با من ، ز پس و پیش چه کرد
خود تو دانی که به فرمان تو ای چشمۀ نوش
عقرب هجر تو با من ، به سر نیش چه کرد
عشق خونخوار تو چون گرگ مرا پاره نمود
همه دانند که آن گرگ به این میش چه کرد
عین من بودی و من غیر ، ترا می دیدم
با من اندیشه این نفس بد اندیش چه کرد
با نگاهی ز ترحّم گنهم بخشیدی
به گنهکارببین عفو خدائیش چه کرد
نکند چون به بدان خوب ، به غیر از خوبی
به « کمالش » بنگر آنهمه خوبیش چه کرد