94
غزل شمارهٔ ۸۳
پیرانه سر همای سعادت به من رسید
وقت زوال، سایهٔ دولت به من رسید
پیمانه ام ز رعشهٔ پیری به خاک ریخت
بعد از هزار دور که نوبت به من رسید
بی آسیا ز دانه چه لذت برد کسی؟
دندان نمانده بود چو نعمت به من رسید
شد مهربان سپهر به من آخر حیات
در وقت صبح، خواب فراغت به من رسید
صافی که بود قسمت یاران رفته شد
درد شرابخانهٔ قسمت به من رسید
مجنون غبار دامن صحرای غیب بود
روزی که درد و داغ محبت به من رسید
این خوشه های گوهر سیراب، همچو تاک
صائب ز فیض اشک ندامت به من رسید