107
غزل شمارهٔ ۶۱
هر ساغری به آن لب خندان نمی رسد
هر تشنه لب به چشمهٔ حیوان نمی رسد
کار مرا به مرگ نخواهد گذاشت عشق
این کشتی شکسته به طوفان نمی رسد
وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار
دایم نسیم مصر به کنعان نمی رسد
کوتاهی از من است نه از سرو ناز من
دست ز کار رفته به دامان نمی رسد
آه من است در دل شبهای انتظار
طومار شکوه ای که به پایان نمی رسد
هر چند صبح عید ز دل زنگ می برد
صائب به فیض چاک گریبان نمی رسد