115
غزل شمارهٔ ۵۷
دل را به زلف پرچین، تسخیر می توان کرد
این شیر را به مویی، زنجیر می توان کرد
هر چند صد بیابان وحشی تر از غزالیم
ما را به گوشهٔ چشم، تسخیر می توان کرد
از بحر تشنه چشمان، لب خشک باز گردند
آیینه را ز دیدار، کی سیر می توان کرد؟
ما را خراب حالی، از رعشهٔ خمارست
از درد باده ما را، تعمیر می توان کرد
در چشم خرده بینان، هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه، تفسیر می توان کرد
گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی
صد داستان شکایت، تقریر می توان کرد
از درد عشق اگر هست، صائب ترا نصیبی
از ناله در دل سنگ، تاثیر می توان کرد