99
غزل شمارهٔ ۱۲۲
ما درین وحشت سرا آتش عنان افتاده ایم
عکس خورشیدیم در آب روان افتاده ایم
ناامید از جذبهٔ خورشید تابان نیستیم
گر چه چون پرتو به خاک از آسمان افتاده ایم
رفته است از دست ما بیرون عنان اختیار
در رکاب باد چون برگ خزان افتاده ایم
نه سرانجام اقامت، نه امید بازگشت
مرغ بی بال و پریم از آشیان افتاده ایم
بر نمی دارد عمارت این زمین شوره زار
ما عبث در فکر تعمیر جهان افتاده ایم
از کشاکش یک نفس چون موج فارغ نیستیم
گر چه در آغوش بحر بیکران افتاده ایم
چهرهٔ آشفته حالان نامهٔ واکرده ای است
گر چه ما در عرض مطلب بی زبان افتاده ایم
کجروی در کیش ما کفرست صائب همچو تیر
از چه دایم در کشاکش چون کمان افتاده ایم؟