104
غزل شمارهٔ ۱۱۰
با تجرد چون مسیح آزار سوزن می کشم
می کشد سر از گریبان ز آنچه دامن می کشم
کوه آهن پیش ازین بر من سبک چون سایه بود
این زمان از سایهٔ خود کوه آهن می کشم
دانه در زیرزمین ایمن ز تیغ برق نیست
در خطرگاهی که من چون خوشه گردن می کشم
هر که را آیینه بی زنگ است، می داند که من
از دل روشن چه زین فیروزه گلشن می کشم
در تلافی سینه پیش برق می سازم سپر
دانه ای چون مور اگر گاهی ز خرمن می کشم
جذبهٔ دیوانه ای صائب به من داده است عشق
سنگ را بیرون ز آغوش فلاخن می کشم