44
غزل شمارهٔ ۶۸۳۸
خاک شو خاک ازان پیش که بر باد روی
بندگی پیشه خود ساز که آزاد روی
مرگ چون موی برآرد ز خمیرت آسان
گر چو جوهر به رگ و ریشه فولاد روی
روزگار از تو و مرگ تو فراغت دارد
شط نماند ز روش گر تو ز بغداد روی
من نه آنم که به جان بخل کنم با تو، ولی
تو نه آنی که به قتل از سر من شاد روی
پی رزق دگران قطره زدن بی اثرست
چند هر سوی پی روزی اولاد روی؟
شرم جاوید نقاب رخ جنت گردد
گر به فردوس به این حسن خداداد روی
ریگ در قطع ره عشق نفس می دزدد
این نه راهی است که چون سیل به فریاد روی
صائب این بخت نگونی که نصیب تو شده است
عجبی نیست گر از راه به ارشاد روی