34
غزل شمارهٔ ۶۸۳۶
چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟
جمع شو تا هم از آیینه خود رو بینی
دیده بر شست گشا، چند ز کوته نظری
تیر مژگان ز کمانخانه ابرو بینی؟
حسن لیلی نبود پرده نشین ای مجنون
چند بنشینی و بر دیده آهو بینی؟
بالغ آن روز شود جوهر بینایی تو
که تو این دایره را چشم سخنگو بینی
گوی شو در خم چوگان سبکدست قضا
تا چو گردون سر خود در قدم او بینی
جنگ با گردش افلاک ز کوته نظری است
جنبش تیغ همان به که ز بازو بینی
تو که بر سینه الف می کشی از جلوه سرو
آه ازان روز که آن قامت دلجو بینی
صحبت جسم و روان زود ز هم می پاشد
این نه سروی است که دایم به لب جو بینی
کشتی شرم تو آن روز شود طوفانی
که نهان کرده خود را به ترازو بینی
می کنی دست طلب از مژه شوخ دراز
از تهی چشمی، اگر کاسه زانو بینی!
صائب از پرده افلاک قدم بیرون نه
تا چو خورشید دو صد لاله خود رو بینی