49
غزل شمارهٔ ۵۹۳۵
بر دل غم سیم و زر دنیا نگذاریم
بار خر دجال به عیس نگذاریم
خضر ره ما گرمروان عزم درست است
سر در پی هر بادیه پیما نگذاریم
پیداست که از موج سرابی چه گشاید
ما دل به تماشاگه دنیا نگذاریم
محتاج به زینت نبود حسن خداداد
آن به که حنا بر ید بیضا نگذاریم
تا دامن اطفال سبکبار نگردد
ما روی ز معموره به صحرا نگذاریم
دیوانگی ما همه از رنج خمارست
از تاک چرا سلسله برپا نگذاریم؟
ما را به ملامت نتوان توبه ز می داد
گر سر برود گردن مینا نگذاریم
صائب به رخ ما در دولت نگشاید
تا رو به نهانخانه عنقا نگذاریم