35
غزل شمارهٔ ۵۳۱۴
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه ام
جلوه مهتاب سیلاب است درویرانه ام
صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند
ریشه از دندان موران داشت دایم دانه ام
آن سیه روزم خود که در ایام عمر خود ندید
نور را درخواب چشم روزن کاشانه ام
تا شنیدم کز ندیمان حریم خواب اوست
از ته دل تا قیامت دشمن افسانه ام
من کجا و طالع برگرد سر گشتن کجا
شمع چون گل می کند گل می کند پروانه ام
نیست امید برومندی ازین طالع مرا
هم مگر زنگار روزی سبز سازد دانه ام