41
غزل شمارهٔ ۵۳۰۷
داشت از طفلی جنون جا در دل آواره ام
بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام
همچو اوراق گلستان زاول نشو و نما
هم دبستان بود با طفلان دل صدپاره ام
پیشتر زان کز شفق رنگین شود جام هلال
کاسه در خون جگر می زد دل خونخواره ام
پیش ازان کز شورمجنون دشت پرغوغا شود
قطره می زد در رکاب اهوان نظاره ام
پیش ازان کز گلستان بلبل کند روشن سواد
فال می دیدند طفلان از دل سی پاره ام
دل به اشک و داغ صائب از جهان خوش کرده ام
نیست چشم التفات از ثابت و سیاره ام