61
غزل شمارهٔ ۴۳۲۸
در مشرب من صبح چه گویم چه اثر داد
این شیر مرا غوطه به دریای شکر داد
از رفتن چون ندهم پشت به دیوار
آسوده شد از سنگ درختی که ثمر داد
شوریده نمی خواست اگر عشق جهان را
در کوچه وبازار مرا بهر چه سر داد
هرمورسمندی است کمر بسته درین دشت
زان حسن گلوسوز که لعلت به شکر داد
تا هست نمی در قدح آبله دل
نتوان چو صدف آب رخ خود به گهر داد
تا مرد گرفتار نیستان وجودست
چون نی نتواند ز مقامات خبر داد
از حسرت همدرد بجان آمده بودم
آن نرگس بیمار مرا جان دگر داد
بر شعله بیتابی دل هر که سوارست
میدان فنا طرح تواند به شرر داد
چون خرده من صرف می ناب نگردد
مفلس نشود هر که زر خویش به زر داد
هر تاب که از زلف تو مشاطه برون کرد
چون نامه پیچیده به آن موی کمر داد
تین آن غزل میرفصیحی است که فرمود
بید چمن ما گل خورشید ثمر داد