44
غزل شمارهٔ ۳۵۰۵
نغمه عشق به گوش من دیوانه زدند
این چه اکسیر بهارست بر این دانه زدند
کعبه چون جامه غیرت نکند بر تن چاک؟
رقم حسن خداداد به بتخانه زدند
پیشتر زان که کند لاله به خون چشم سیاه
چشم را پنجه خونین به در خانه زدند
دل سودازده از آب و گل عالم نیست
اشک شمع است به خاکستر پروانه زدند
حلقه در گوش سخن باش که از سین سخن
به سر زلف گرهگیر عدم شانه زدند
عوض گنج گهر، نقد دل درویشان
خواب امنی است که در گوشه ویرانه زدند
شهد فردوس کجا، چاشنی وصل کجا؟
راه اطفال به شیرینی افسانه زدند
صفحه ای را که سویداست بر او نقطه سهو
ساده لوحان رقم کعبه و بتخانه زدند
چشم بیدار ازان قوم طلب کن صائب
که سر زلف سخن را دل شب شانه زدند