42
غزل شمارهٔ ۳۲۰۹
نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید
مرا از سیرچشمی در نظر گوهر نمی آید
به چشم پاک کرد آیینه تسخیر آن پریرو را
چنین فتح نمایانی ز اسکندر نمی آید
نماند از سرد مهریهای دوران در جگر آهم
درختی را که سرما سوخت دودش برنمی آید
چنین کز عالم آب آمد آن سرو روان بیرون
نهال طوبی از سرچشمه کوثر نمی آید
اگر اهل دلی بر تیره بختی صبر کن صائب
که داغ کعبه از زیر سیاهی بر نمی آید