79
غزل شمارهٔ ۱۸۹۷
عشق گهرشناس به دیوانه خوشترست
از بهر گنج، گوشه ویرانه خوشترست
زین حاجیان که گرد حرم طوف می کنند
بر گرد شمع گشتن پروانه خوشترست
نشنیده ای که می شکند سنگ، سنگ را؟
دیوانگی به مردم دیوانه خوشترست
باران ابرهای سفیدست تازه تر
از هوشیار ریزش مستانه خوشترست
در ابر از آفتاب توان فیض بیش برد
در پرده دیدن رخ جانانه خوشترست
از شمع بزم اگر چه ثبات قدم خوش است
در سوختن، شتاب ز پروانه خوشترست
در حاجت، آشنا در بیگانگی زند
در یوزه مراد ز بیگانه خوشترست
مستان نمی رسند به کیفیت هوا
در نوبهار توبه ز پیمانه خوشترست
تیغ است در بریدن ره نعل واژگون
بهر خداپرست صنمخانه خوشترست
صائب ز دانه ها که درین دامگاه هست
از بهر صید، سبحه صد دانه خوشترست