71
غزل شمارهٔ ۱۷۷۶
خوشم به درد که در پرده شکیبایی است
بدم به داغ که آیینه دار رسوایی است
به فکر زینت باطن کسی نمی افتد
مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است
مشو به سینه چاک از گزند عشق ایمن
که سینه چاک زدن فتح باب رسوایی است
خوش است ناله که از روی درد برخیزد
وگرنه ناله بیدرد بادپیمایی است
چگونه دیده صائب حریف گریه شود؟
عنان سیل سبکرو به دست خودرایی است