96
غزل شمارهٔ ۱۷۷۱
ازان مرا شب و روز سیاه هر دو یکی است
که با غرور تو، آه و نگاه هر دو یکی است
فغان که پیش سبکدستی تو بی پروا
شکستن دل و طرف کلاه هر دو یکی است
کسی است پیرهن تن محیط وحدت را
که چون حباب، سرش با کلاه هر دو یکی است
درین بساط به تمکین خود مشو مغرور
که پیش سیل فنا، کوه و کاه هر دو یکی است
چنان گزیده اعمال زشت خویشتنم
که نامه من و مار سیاه هر دو یکی است
بلند و پست جهان پیش خودپرستان است
ز خود برآمده را بام و چاه هر دو یکی است
ترا که ذوق تماشاست گل بچین صائب
که خس به دیده من با نگاه هر دو یکی است