64
غزل شمارهٔ ۱۷۲۲
خزان بیجگران نوبهار مردان است
به تیغ غوطه زدن سبزه زار مردان است
جهان پر شر و شورست بحر مواجی
که لنگرش قدم پایدار مردان است
ز فوت کام جهان بر جگر بنه دندان
که پشت دست گزیدن نه کار مردان است
به سیلیی که زند روزگار، خندان باش
که سکه زر کامل عیار مردان است
ربودن از دهن تیغ بوسه سیراب
شعار بیجگران نیست، کار مردان است
به شمع عاریتی نیست خاکشان محتاج
ز سوز سینه چراغ مزار مردان است
اگر چه قاف به خود چیده است تمکینی
سبک چو کاه ز کوه وقار مردان است
ستاره ای که نلرزد به خود ز بیم زوال
چراغ دیده شب زنده دار مردان است
ز زخم تیغ حوادث چو بیدلان مگریز
که دل دو نیم چو شد ذوالفقار مردان است
در آن مقام که باید گزید دشمن را
زبان خویش گزیدن شعار مردان است
ز صید مردم اگر ناقصان نشاط کنند
شکار خلق نگشتن شکار مردان است
طلا شده است مس هر که در جهان صائب
ز پرتو نظر خوش عیار مردان است