63
غزل شمارهٔ ۱۲۹۵
باده بی درد در میخانه افلاک نیست
دانه بی دام در وحشت سرای خاک نیست
آسمان از تلخکامیهای ما آسوده است
حقه خشخاش را دلگیری از تریاک نیست
ساده کن از نقش ها دل را که غیر از سادگی
هیچ نقشی در خور آیینه ادراک نیست
گردن آزادگان وادی تجرید را
طوق منت هیچ کم از حلقه فتراک نیست
اهل دل را عشق از خامی برون می آورد
آفتاب این ثمر جز روی آتشناک نیست
ریشه نخل امید اهل دل، چون گردباد
بر سر خاک است جولانش، ولی در خاک نیست
از لگدکوب حوادث صاف طبعان ایمنند
زیر دست و پا بود چندان که خرمن پاک نیست
در بهشت افتاد هر کس بست در بر روی خویش
غنچه تصویر از باد خزان غمناک نیست
می کشم چون بید از بیحاصلی ها انفعال
ورنه مجنون مرا از سنگ طفلان باک نیست
آن که گاهی دست بر دلهای غمگین می نهد
در ریاض آفرینش غیر برگ تاک نیست
دل به چاک سینه روشن کن که این کاشانه را
روزنی صائب به غیر از سینه صد چاک نیست