77
غزل شمارهٔ ۱۲۷۰
شسته ام از چشمه مه رو به آبم کار نیست
شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیست
ماهتاب از شمع کافوری ندارد کوتهی
با چراغ خیره چشم آفتابم کار نیست
کرده ام تر از گل شب بوی بیداری دماغ
با نسیم غفلت ریحان خوابم کار نیست
مستم اما در پی آزار کم ظرفان نیم
موج بی پروایم اما با حبابم کار نیست
بارها بند قبای صبح را واکرده ام
با چنین دستی به دامان نقابم کار نیست
آسمان گو کشتی انصاف بر خشکی ببند
ماهی ریگ روانم من، به آبم کار نیست
نسبت من با خطا دورست از فهمیدگی
صائبم صائب به جز فکر صوابم کار نیست