بخل در سرچشمه خورشید عالمتاب نیست

ورنه در چاه زنخدان آنقدرها آب نیست

هیچ برهانی به از خمیازه محراب نیست

بحر هم بی کاسه دریوزه گرداب نیست

دیده ما بر سمور و قاقم و سنجاب نیست

خانه بر دوشان مشرب را غم سیلاب نیست

ماهی لب بسته را اندیشه از قلاب نیست

دیده قربانیان را سیری از قصاب نیست

اضطراب گوهر غلطان کم از سیماب نیست

باید بیضای ساقی حاجت مهتاب نیست

کوزه لب بسته ما بی شراب ناب نیست

راه اگر خوابیده باشد، پای ما در خواب نیست

هیچ باغ دلگشا چون دیدن احباب نیست

شبنم بیتاب را در دامن گل خواب نیست

فیض چاک سینه ما کمتر از محراب نیست

پاک چشمان را نظر بر عالم اسباب نیست

صید معنی را کمندی به ز پیچ و تاب نیست