171
غزل ۲۴۱
میل بین کان سروبالا می کند
سرو بین کاهنگ صحرا می کند
میل از این خوشتر نداند کرد سرو
ناخوش آن میلست کز ما می کند
حاجت صحرا نبود آیینه هست
گر نگارستان تماشا می کند
غافلست از صورت زیبای او
آن که صورت های دیبا می کند
من هم اول روز دانستم که عشق
خون مباح و خانه یغما می کند
صبر هم سودی ندارد کآب چشم
راز پنهان آشکارا می کند
گر مراد ما نباشد گو مباش
چون مراد اوست هل تا می کند
یار زیبا گر بریزد خون یار
زشت نتوان گفت زیبا می کند
سعدیا بعد از تحمل چاره نیست
هر ستم کان دوست با ما می کند
تا مگس را جان شیرین در تنست
گرد آن گردد که حلوا می کند