شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۲۴۰
سعدی
سعدی( غزلیات )
104

غزل ۲۴۰

چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
دل اگر تنگ شود مهر تبدل نکند
دل و دین در سر کارت شد و بسیاری نیست
سر و جان خواه که دیوانه تأمل نکند
سحر گویند حرامست در این عهد ولیک
چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند
غرقه در بحر عمیق تو چنان بی خبرم
که مبادا که چه دریام (؟) به ساحل نکند
به گلستان نروم تا تو در آغوش منی
بلبل ار روی تو بیند طلب گل نکند
هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت
چیز و کس در نظرش باز تخیل نکند