شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۲ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۱۱- سورة هود - مکیة )
106

۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ... الآیة. فرمان آمد از درگاه.
احدیّت و جناب صمدیّت بمهتر کائنات، و سیّد سادات، شمس هدایت، و کیمیاى دولت، سهیل سعادت، و بحر طهارت، که ما ترا بخلق فرستادیم تا طبیب دلهاى اندوهگنان باشى، مرهم درد سوختگان، و آسایش جان مؤمنان باشى، این نامه ما بر ایشان خوانى، و آن لهیب آتش عشق ایشان و سوز دل ایشان در آرزوى دیدار ما امروز بر بنشانى، و فردا را وعده وصال و دیدار دهى، پس بدانکه تنى چند ازین مهجوران عدل ما، و رنجوران داغ قطیعت ما، شنیدن آن مى‏نخواهند که ذوق آن نمیدانند، و حوصله آن ندارند، و آن گه از تو ترک آن مى‏درخواهند آن را مى‏بگذارى، و بر امید صلاح و ایمان ایشان مراد ایشان مى‏جویى، مکن اى محمد، مراد ایشان مجوى، و دل در ایشان مبند، که ما ایشان را در ازل براندیم، و داغ حرمان و خذلان بر ایشان نهادیم.
اى سید ایشان ترا دشمنان و بد خواهانند اگر سخنى بطعن گویند یا تعنّتى جویند دل خویش بتنگ میار، و اگر ایمان نیارند غم مخور، ایشان خبیث‏اند و حضرت عزّت ما پاک است جز پاکان را بخود راه ندهد «ان اللَّه تعالى طیب لا یقبل الا الطیب» هر که نه آن ما است اگر چه عین طهارت است او را پلید دان چه آدمى و چه سگ. یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و هر که آن ما است اگر چه عین نجاست است او را پاک شمر چه آدمى و چه سگ. یقول اللَّه تعالى: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ سگى بر وفاى دین قدمى برداشت ما جبرئیل را بخدمت او فرستادیم، و در دنیا با آن جوانمردان بداشتیم، و از آفات نگه داشتیم، نجاست او بطهارت برداشتیم، در دنیا با ایشان، و در غار با ایشان، و در قیامت با ایشان، و در بهشت با ایشان. پس بنده مومن که هفتاد سال بر بساط اسلام بوده و ذوق ایمان چشیده و قدم بر قدم رسول نهاده و خداوند عالم او را پاک خوانده، و مهر خود در دل وى نهاده، کجا روا دارد که در قیامت او را نومید کند.
ما را بمران چو سایلان از در خویش
بنگر صنما که عاشقم یا درویش‏
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها... الآیة من قنع منّا بالدّنیا مع دناءة صفتها ما ضننّا علیه بإمتاع ایّام، لکن یعقب ارى کمالها شرى زوالها و یتلوا طعم عسلها سم حنظلها. هر که از ما دنیا خواهد دنیا از وى دریغ نیست لکن از آخرت درماند و آن دنیا با وى هم بنماند.
در آثار بیارند که هر که روى در دنیا دارد پشت بر خداى دارد و پشت بر خداى داشتن آنست که پیوسته باندیشه دنیا خسبد، و بر اندیشه دنیا خیزد، و اوقات وى بدان مستغرق بود، نداند آن مسکین که این دنیا متاع الغرور است، و بساط لعب و لهو جاى بازیچه نادانان، و سبب فریب ایشان، دنیا دار بسان مسافر است در کشتى نشسته و دنیا زاد وى، اگر زاد افزون از آن بر گیرد که باید کشتى غرق شود و سبب هلاک وى گردد.
آورده‏اند که ذو القرنین در بلاد مغرب رفت ملک آن دیار زنى داشت، ذو القرنین گفت: این ملک بمن تسلیم کن. گفت: لا و لا کرامة، خواست که بقهر ملک بستاند عارش آمد که با زنى جنگ کند، زن گفت: ترا مهمان کنم چون از دعوت فارغ شوى ملک بتو تسلیم کنم چون بخوان آمد خوانى دید زرّین نهاده، همه کاسه‏هاى زرین و بجاى طعام مروارید و جواهر در آن کرده. ذو القرنین گفت: چه خورم طعام باید، که این هیچ خوردن را نشاید، آن زن گفت: چون نصیب تو از دنیا نان بیش نبود ملک زمین کجا برى شاید که نبود ترا ملکى که نصیب تو از دو تا نان بیش نیست دیگر همه وبال است و نکال، ابو بکر وراق گفت حیات دنیا دیگرست، و زینت دنیا دیگر، زینت دنیا آنست که در آن آیت گفت: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ الى آخرها. و حیات دنیا کراهیت مرگ است. هر که دنیا دوست دارد، از خدا خبر ندارد، و هر که از خدا خبر ندارد هرگز آرزوى مرگ نکند، و زندگانى همین داند، که زندگانى دنیا است شهوتى بر کمال و غفلتى بى‏نهایت، و از آن حَیاةً طَیِّبَةً که دوستان در آن‏اند بى‏خبر، اشارت قرآن مجید و عزت کلام بار خدا اینست که أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ هرگز برابر کى بود حیات غافلان و حیات عارفان. حیات غافلان آنست که گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها و حیات عارفان أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ میگوید: عارفان در روشنایى آشنایى‏اند بر نور دین، و روح یقین، براه توفیق رفته، و بمقصد تحقیق رسیده، دلهاشان از تجرید و تفرید عمارت یافته، این بیّنت بر لسان اهل اشارت آن تخم درد عشق است که روز اول در عهد ازل در دلهاى دوستان خود ریخت چنان که در خبر است: «ثم رش علیهم نورا من نوره»
نهاد ایشان خاکى خوش بود که در عهد خلقت آدم از قسم طیب برآمده بود، قابل تخم درد عشق آمده پس آفتاب وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها بر آن تافت، پرورشى تمام بیافت، تا عبهر عهد برآمد گل انس بشکفت، مهب ریاح سعادت گشت، و محل نظر الهیت شد، بروزى و شبى سیصد و شصت بار آن بنده همه شب در خواب و این نظر بدل وى روان، او خفته و نظر اللَّه وى را کوشوان، و اگر از جاده حقیقت یک بار میلى کند یا در هواى بشریت پروازى کند از عالم غیب ندا آید که وَ أَنِیبُوا إِلى‏ رَبِّکُمْ.
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت من است.