106
گذشتهٔ بی حاصل
کاشکی، وقت را شتاب نبود
فصل رحلت در این کتاب نبود
کاش، در بحر بیکران جهان
نام طوفان و انقلاب نبود
مرغکان میپراند این گنجشک
گر که همسایهٔ عقاب نبود
ما ندیدیم و راه کج رفتیم
ور نه در راه، پیچ و تاب نبود
اینکه خواندیم شمع، نور نداشت
اینکه در کوزه بود، آب نبود
هر چه کردیم ماه و سال، حساب
کار ایام را حساب نبود
غیر مردار، طعمه ای نشناخت
طوطی چرخ، جز غراب نبود
ره دل زد زمانه، این دزدی
همچو دزدیدن ثیاب نبود
چو تهی گشت، پر نشد دیگر
خم هستی، خم شراب نبود
خانهٔ خود، به اهرمن منمای
پرسش دیو را جواب نبود
دورهٔ پیرت، چراست سیاه
مگرت دورهٔ شباب نبود
بس بگشت آسیای دهر، ولیک
هیچ گندم در آسیاب نبود
نکشید آب، دلو ما زین چاه
زانکه در دست ما طناب نبود
گر نمی بود تیشهٔ پندار
ملک معمور دل، خراب نبود
زین منه، اسب آز را بر پشت
پای نیکان، درین رکاب نبود
تو، فریب سراب تن خوردی
در بیابان جان سراب نبود
ز اتش جهل، سوخت خرمن ما
گنه برق و آفتاب نبود
سال و مه رفت و ما همی خفتیم
خواب ما مرگ بود، خواب نبود