78
غزل شمارهٔ ۳۰۱۵
جان و جهان می روی جان و جهان می بری
کان شکر می کشی با شکران می خوری
ای رخ تو چون قمر تک مرو آهسته تر
تا نخلد شاخ گل سینه نیلوفری
چهره چون آفتاب می بری از ما شتاب
بوی کن آخر کباب زین جگر آذری
یک نظری گر وفاست هم صدقات شماست
گر برسانی رواست شکر چنین توانگری
تا جگر خون ما تا دل مجنون ما
تا غم افزون ما کسب کند بهتری
شکر که ما سوختیم سوختن آموختیم
وز جگر افروختیم شیوه سامندری
فاسد سودای تو مست تماشای تو
بوسد بر پای تو از طرب بی سری
عشق من ای خوبرو رونق خوبان به تو
گاه شوی بت شکن گاه کنی آزری
مستی از آن دید و داد شادی از آن بخت شاد
چشم بدت دور باد تا که کنی لمتری
جانب دل رو به جان تا که ببینی عیان
حلقه جوق ملک صورت نقش پری
از ملک و از پری چون قدری بگذری
محو شود در صفات صورت و صورتگری