138
شمارهٔ ۱۹
ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی
پیوسته که گشتی کز من جدا شدی
بودم تو را سزا و تو بودی مرا سزا
ترسم ز نزد من به ناسزا شدی
درد دلا که بنده دیگر کسی نشد
وآن گه شدی که بر دل من پادشا شدی
بیگانه گشتن از من چون در سر تو بود
با جان من به مهر چرا آشنا شدی
کی بینمت که پردگی و نازنین شدی
کی یابمت که در دهن اژدها شدی
آن گه بریدی از من جمله که بارها
گفتم به مردمان که تو جمله مرا شدی
ای تیر راست چون بزدی بر نشانه زخم
وی ظن نیک من به چه معنی خطا شدی
آری همه گله نکنم چون شدی ز دست
تا خود همی به زاری گویم کجا شدی
امروزم ار ز هجر زدی در دو دیده خاک
بس شب که تو به وصل در او توتیا شدی