اگر چه دارد رنگ و نگار از آتش و آب

از آن که بودش پروردگار از آتش و آب

چو آبدار شد و تابدار از آتش و آب

اگر مخالف سازد حصار از آتش و آب

برون نیامد جز کامکار از آتش و آب

که هست گوهر آن بی قرار از آتش و آب

مرکبست چو طبع بهار از آتش و آب

چو ساحران به کف شهریار از آتش و آب

شکوه هیبت او کردگار از آتش و آب

ستد به قوت عدل اقتدار از آتش و آب

اگر چه باشد پیشش بسیار از آتش و آب

کنند حصنی سقف و جدار از آتش و آب

بودش رای زن و کاردار از آتش و آب

به پیشش آرد نزل و نزار از آتش و آب

برد مهابت دادش خمار از آتش و آب

زدوده ذات چو زر عیار از آتش و آب

کند زمانه شعار و دثار از آتش و آب

سیاست تو نگردد فگار از آتش و آب

چنانکه داشت دو رنگ ذوالفقار از آتش و آب

لباس عزم تو را پود و تار از آتش و آب

توانگر آمد چون کوهسار از آتش و آب

ز خشم عفو تو سیل و غبار از آتش و آب

که یافتست به جان زینهار از آتش و آب

کند چو دوزخ و دریا کنار آتش و آب

دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب

دو جامه پوشد ناچار و چار از آتش و آب

چو دود ابر برآید سوار از آتش و آب

به ضرب و طعن برآری دمار از آتش و آب

چو تو برون گذری بادوار از آتش و آب

چه باک داری در کارزار آتش و آب

کشید و بست بساط و ازار از آتش و آب

که تو نصیب ندادیش پار از آتش و آب

گرفت بقعه کفر اعتبار از آتش و آب

نداد گنج همه گنگبار از آتش و آب

یلان چون سپر جان سپار از آتش و آب

نیافت نیز ره آن خاکسار از آتش و آب

به چشمش اندر چون قیر و قار از آتش و آب

به حرق و غرق چنین شد شمار از آتش و آب

هلاک بر تن و جانش ببار از آتش و آب

چنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب

نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب

برهمن است و نجوید قرار از آتش و آب

زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب

بلی کنند همه افتخار از آتش و آب

به چنگ شیر و به دندان مار از آتش و آب

وگر چو موج زند رهگذار از آتش و آب

بنای بتکده قندهار از آتش و آب

سپاه را مددکاری آر از آتش و آب

چو شد سپاهی دیگر بدار از آتش و آب

بود سپاه تو را دستیار از آتش و آب

دو خیل دل شکر جانشکار از آتش و آب

بزرگ حصنی سخت استوار از آتش و آب

برو چو کوه یمین و یسار از آتش و آب

دو صف طرازد هر مرغزار از آتش و آب

برند حیله حباب و شرار از آتش و آب

نکو برآیدت این شغل و کار از آتش و آب

که داشته است همه ساله عار از آتش و آب

به هیچ کار بود پیشکار از آتش و آب

به ملک معجزه بی شمار از آتش و آب

شود گسسته فلک را مدار از آتش و آب

چه ناله ها شنوی زارزار از آتش و آب

خلد عدوی تو را خارخار از آتش و آب

که جوش کرد همه شابهار از آتش و آب

که سست گردد طبع عقار از آتش و آب

بدیع صورت آن میگسار از آتش و آب

که گرم و سرد برآید بخار از آتش و آب

مباد خالی لیل و نهار از آتش و آب

لطیف معنی یابی هزار آتش و آب

بماند خواهد این یادگار از آتش و آب