شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
« راز و نیاز با خدا »
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مناجات )
10

« راز و نیاز با خدا »

اگر از ازل جانِ جانم تو بودی
انیس دل مهربانم تو بودی
اگر در گلستان قلبم روانی
چو سرو روانی ،روانم تو بودی
اگر در دل من همیشه نهانی
رفیق عیان و نهانم تو بودی
اگر داری از گفته هایم فغانی
ز من دائماً در فغانم تو بودی
اگر از دلم خون به رویم چکیده
ز چشمان من خون چکانم تو بودی
اگر باغ عمرم خزان شد ز عشقت
در این باغ ، باد خزانم تو بودی
اگر رفته بر باد نام و نشانم
به اعماق دل بی نشانم تو بودی
اگر پیر گشتم به وقت جوانی
بدانند بخت جوانم تو بودی
اگر بیخودم کردی از باده خویش
به میخانه از بیخودانم تو بودی
اگر دُر فشاندی به هنگام گفتن
زابر زبان دُر فشانم تو بودی
اگر آتش افکندم اندر جهانی
شرر در زبان و بیانم تو بودی
اگر بوده ام عاشق عاشقانت
زمن عاشق جملگانم تو بودی
اگر چون مغان کردم آتش پرستی
در آتش به دیر مغانم تو بودی
اگر گشتم عاشق رخ مهوشان را
عیان از رخ مهوشانم تو بودی
اگر در نمازم جمال تو دیدم
تماشاگر از دیدگانم تو بودی
اگر از می چشم تو مست گشتم
به مستی پناه و امانم تو بودی
اگر زلف مشکین تو شد کمندم
به سوی خودت مو کشانم تو بودی
اگر خال هندوت شد مرکز دل
در آن دائره در میانم تو بودی
اگر تیر مژگان در ابرو نهادی
به تیر و کمان ناتوانم تو بودی
اگر از لبت دمبدم میچکد می
مرا مست و بیخود از آنم تو بودی
اگر گشته ام زار و لرزان ز عشقت
ز روز ازل دلستانم تو بودی
اگر از « کمالت » کنی گفتگوئی
شب و روز ورد زبانم تو بودی