« معجزه از کیست و فرقش با سحر چیست ؟ »
13
« معجزه از کیست و فرقش با سحر چیست ؟ »
بیخود و مستی ز راه میکده
با می وحدت به اینجا آمده
تا شما را عاشق جانان کند
جمله را مانند خود حیران کند
گر شما گیرید جامِ می از او
کوه را بینید اندر تار مو
من نمیگویم که آن بی خویش کیست
لیک میگویم جز او دیّار نیست
کیست آن ساقی بجز نور خدا
کامده از میکده در پیش ما
اوست جمع میم و حا با میم و دال
اوست صنع خالق و ربّ کمال
این سخن را او به ما فرموده است
اولین نور خدا او بوده است
شأن او اَلسابِقُونَ السّابِقُون
گر چه باشد انبیا را آخرون
معجزات باهراتش بی حساب
هست قرآن معجزی از آن جناب
معجزه بودست جمله کار او
از زبانش حرف میزد یار او
حق همی میدید از چشمان او
جان فدای نرگس فتّان او
میشنیدی حق ز گوشش هر صدا
مینمودی حق ز قلب او ندا
چارده معصوم نور واحدند
معجز حق را همیشه واجدند
معجزات مرتضی هم از خداست
چون علی فانی به ذات مصطفی است
معجزات فاطمه بنت رسول
هست از یزدان به دستان بتول
معجزاتی از حسن یا از حسین
نیست جز او فعل ربّ المَشرِقین
از نه اولاد حسین این معجزات
هست بیشک از خدای کائنات
معجز از حق است لیکن این بدان
میکند معجز به دست واصلان
واصلانش انبیا و اولیاست
حق کند معجز ز دست هر که خواست
بین سحر و معجزه فرقی است ژرف
گوش کن تا گویمت رمزی شگرف
معجزه حق است و پس رحمانی است
سحر باطل ، چونکه آن شیطانی است
سحر با اعجاز کی پهلو زند
سحر پیش معجزه زانو زند
کار موسی معجزه بود ای امین
کار فرعونی ز شیطان لعین
شد عصا بر دست موسی اژدها
اژدها را کرد چون از کف رها
مارهای ساحران بلعیده شد
دستگاه سحرشان برچیده شد
پرتو خورشید چون گردد عیان
میشود البته تاریکینهان
نور با ظلمت برابر کی شود !
شیعه با سنّی برادر کی شود !
گر چه یکتایند هر دو در وجود
بود اصل و سایه اش باشد نمود
سایه چبود در پیش نور آفتاب !
پاک شو ، آن گاه خود آن را بیاب
تزکیه کردیچو نفس خویش را
راندی از خود هر کم و هر بیش را
حقّ و باطل میشود آنگه پدید
میرسد هر دم ز یزدان این نوید
مطمئنه نفس گشتی ای امین
حق و باطل را به چشم دل ببین
سوی من رجعت نما و شاد باش
از غم و رنج و الم آزاد باش
من ز تو راضیّ و تو راضی ز من
باشی و بنوازمت ای ممتحن
وَ ادخُلِی فیِ جَنَّتِی ای نازنین
فی عبادی فَادخُلِی ای مرد دین
در دل خود آرزو دارد « کمال »
محو گردد در جمال ذوالجلال