« مقدمه ای برای شناختن خداوند مهربان و معجزه ها از حضرات » « چهارده معصوم صلواة اللّه علیهم »
9
« مقدمه ای برای شناختن خداوند مهربان و معجزه ها از حضرات » « چهارده معصوم صلواة اللّه علیهم »
بشنو از نی صوت نائی در علن
تا نگوئی آن صدا باشد ز من
نی ندارد قدرتی ازخویشتن
تا نوازد نغمه های ما و من
نائی اندر نی دمد پس این صدا
نیست از نی ، هست از نائی نوا
اندرین نی غیر از او دیّار نیست
نی بود بیکار و او بیکار نیست
کیست این نائی نگویم خود بگو ؟
در درون خود صدایش را بجو
از صدایش جمله عالم در صداست
از نوایش جمله عالم در نواست
هست نی ها مختلف ، نائی یکیست
گر تو را در این بیان اندک شکیست
نفس خود را پاک کن در آن ببین
صورت زیبای یار نازنین
نائی آن اصل است و این نی سایه است
نائی از لطفش به نی همسایه است
نی ز نائی بیگمان شد ساخته
بعد از آنش در صدا انداخته
لیک دادست او به این نی اختیار
تا بجوید در درون خویش یار
هست آدم از همه کاملترین
کرده بر خود حق ز خلقش آفرین
خواست تااین نی به نائی بنگرد
صوت نائی را به خوبی بشنود
از خودی خود همی پاکش کند
از زمین بر اوج افلاکش کند
عاشقانه خویش را بدهد به او
بنده ای را آورد در روبرو
بسکه نائی هست یاری مهربان
فرق نگذارد میان این و آن
راه را بنمود نائی بی دریغ
تا نماند دائماً کس زیر میغ
هم ز داخل ، هم ز خارج از دو سو
رهنمائی کرد ما را مو به مو
انبیاو اولیارا از ازل
رهنمائی کرده بود از هر ملل
نی به جبر و نی به تفویض این بدان
اَمرِ بَینُ الاَمر بُد در کارشان
پاک چون گشتی بدان رمز آن
از درون خویشتن آن را بخوان
با محبّت انبیا و اولیا
راه و بی رَه را نمودندی به ما
گر روی از راه در مقصد رسی
ور روی بی ره زیان بینی بسی
فی المثل گر راست گوئی در مقال
حق دهد توفیق تا یابی کمال
گر بگوئی تو دروغ اندر مقال
باز توفیقت دهد او لامحال
کار از ما هست و توفیق از خدا
این بود گفتار جمله انبیا
پس نه جبر است و نه تفویض ای رفیق
گر شوی در گفت این مسکین دقیق
خیر و شرّ ما رسد از ما به ما
بر نگردد خیر و شرّی در خدا
بی نیاز او آمد از هر خیر وشر
خیر و شر باشد ز افعال بشر
گفت مولانا جناب مولوی
در کتاب خویش یعنی مثنوی
« در همین جا خود جزای نیک و بد
میرسد بر هر کسی چون بنگرد »
گفت سعدی در کتاب خویشتن
این سخن با ما بدون ما و من
« از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو »
این سخن ها را ز قرآن گفته اند
دُرّ معنی را به خوبی سفته اند
رحمت حق بر روان پاکشان
آفرین بر فهم و بر ادراکشان
گفتمت حق از دو سو هشدار داد
تا بیاموزد به ما راه رشاد
اینکه گفتم رهنمای خارجی است
رهنمای داخلی برگو که کیست ؟
رهنمای داخلی وجدان ماست
که درون نفس و مأمور خداست
گر چه گشته در درونها مستقر
هست دائم بهر خدمت منتظر
خوب و بد را مینماید با همه
هست مأمور و ندارد واهمه
لیک اجباری نمیدارد به کار
واگذارد جمله را در اختیار
اختیاری که خدا دادست و بس
هیچ چیز از خود ندارد هیچکس
جز خدا در هر کجا مختار کو ؟
جمله بیکارند و او بیکار کو ؟
رهنمای داخل عین خارجی است
ظاهر و باطن بگو جز یار کیست ؟
انبیا بهر تذکر آمدند
تا که وجدان را به ما یاد آورند
گفت حق با حضرت احمد چنین
تو مُذَکِّر هستی اندر راه دین
گفتِ احمد بیگمان گفتِ خداست
عاشق و معشوق کی از هم جداست
از خبائث گر نمائی تخلیه
وز صفات حق نمائی تحلیه
حق تجلّی میکند از ذات تو
میشود عالم یقیناً مات تو
زیرا بر معصیّت وجدان تو
گم شده اندر میان جان تو
خویش را بشناس و وجدان را بیاب
تا که غرق آب باشی نی سراب
نیست این امر محال ای هوشمند
با اراده خویش را برهان ز بند
بند چه بود غیر بند نفس دون
تو بِکش خود را از این زندان برون
نفس کافر را مکُش ای پر بها
کافر خود را مسلمانش نما
مولوی فرموده : اندر مثنوی
گر به گوش دل تو آنرا بشنوی :
« نفس اژدرهاست او کیمرده است
از غم بی آلتی افسرده است »
باید ای سالک به دستور خدا
خویش را سازی رها زین ابتلا
چیست دستور خدا ای مبتلا
جز سپردن سر به پای انبیا
انبیا و اولیا چون رهبرند
مر ترا در پیش حضرت میبرند
گر بخواهی خود سوی حضرت روی
بوئی از حقّ و حقیقت نشنوی
ادعا کردی که خود پیغمبری
کی توانی سوی یزدان ره بری !
مرتضی با آن مقام ارتضی
بارها میگفت با صدق و فا :
بنده ای از بندگان احمدم
زین سبب شهباز ملک سرمدم
مرتضی را بود احمد واسطه
داشت از آن ره به یزدان رابطه
در ولایت هر دو نور واحدند
از درون قلب ، حق را شاهدند
آن نبی گشته استو این یک هم ولی
هست علی احمد ، محمد هم علی
گر توئی عاشق به دیدار خدا
گیر دامان علی مرتضی
گر کنی فرمان او را امتثال
از ره او با خدا یابی وصال
مرتضی و جانشینانش همه
فانی اند اندر خدا بی واهمه
واصل اند و رهبران با صفا
دید ایشانست دیدار خدا
اوّل ایشان علی مرتضی
که پسر عم و خلیفۀ مصطفی است
آخِر ایشان امام قائم است
ارتباطش با خدایش دائم است
دامنش گیرید و ترک جان کنید
قلب خود سرشار از ایمان کنید
اوست ساقی ، جامِ می گیرید از او
اوست نائی نیزنی گیرد از او
چیست آن می ، کیست آن نی ، ای گروه
آن دو میباشند رمزی با شکوه
عشق مهدی می بود ای هوشمند
عاشقش هم نی بود ای ارجمند
از نی او صوت او را بشنوید
تا به عشقش عاشقانه پی برید
نی که باشد ؟ عاشق درگاه او
آه او باشد یقیناً آه او
عاشق نی عاشق نائی بود
بیخود است و بی من و مائی بود
دیدِ این نی ، دیدن آن نائی است
چونکه نی را نائیِ آن بانی است
دست تو گر نارسد بر گل درخت
گلبنش آور به کف ای نیکبخت
عاشق مهدیست آن گلبن بدان
بوی این گل بر مشام آید از آن
عاشقانش در جهان بس ناشناس
گر چه میباشند آنها بین ناس
حاجتت باشد اگر تنها خدا
میکند یزدان ترا از غم رها
میشوی نائل تو بر دیدارشان
میشوی واقف هم از اسرارشان
آرزو دارد « کمال » بی نوا
در ره ایشان شود روزی فدا