« در نیایش و راز و نیاز با حضرت مهدی سلام اللّه علیه به سبک مثنوی »
12
« در نیایش و راز و نیاز با حضرت مهدی سلام اللّه علیه به سبک مثنوی »
ای جمالت آفتاب دلپذیر
روی خوبت را بتا از ما مگیر
یاد رویت را مبر از یاد ما
رحم کن بر ناله و فریاد ما
کن مقابل روی با چشم دلم
ای که پنهانی تو در آب و گلم
چون توئی ازمن به من نزدیکتر
دائماً بنما مرا از خود خبر
سوختم جانا من از درد فراق
تا کی ام نوشی شرنگ اشتیاق
رحمی آخر کن به حال مضطرم
باز کن روزی به روی خود درم
تا بسوزم در رخت پروانه وار
تا روم منصوروش بالای دار
از می عشقت مرا مدهوش کن
از سخن گفتن مرا خاموش کن
بر امید فضل و جودت ای کریم
زندگانی میکند عظمی رمیم
گوشۀ چشمی به این دل ریش کن
پادشاها صدقه بر درویش کن
در فکندم از خجالت سر به زیر
کس مبادا همچو من زار و فقیر
کی شوم از لطف وجودت ناامید
چون مرا دادی به وصل خود نوید
مهدیا ، ای دلربای جان من
باش دائم در دلم مهمان من
دستگیری کن « کمالت » را ز جود
ای که میگردد ز تو ملک وجود
کار من را از ترحم کن تمام
من نمانم ، تو بمانی والسلام
نقش خود را در دلم تصویر کن
فارغم از خویش و از تدبیر کن
بعد از آن جلوه نما از راه دل
تا برون آیم من از این آب و گل
از می نابت مرا سر مست کن
نیست را زان بادۀ خود هست کن
زان می وحدت مرا بیخویش کن
گوشۀ چشمی به این درویش کن
راضیم من بر رضایت ای کریم
چون توئی مرآت رحمان و رحیم
چون ترا بینم ز دل ای جان
بیگمان بینم خدای مهربان
بنده چون پیر است آزادش کنند
خلعتش بدهند و دلشادش کنند
من به خود گویم گران جانی مکن
گوسفندی پیر قربانی مکن
باز میگویم خداوندی غفور
می پذیرد هدیه ای از دست مور
مور را همچون سلیمان میکند
شاهکار کار شاهان میکند
با محمّد گفته یار مهربان
در حدیث قدسیش از جانِ جان
بندگانم را بگو از قول من
هر که میباشند از هر مرد و زن
گر اطاعت از من و کارم کنید
گوش بر فرمان دلدارم کنید
من خود ایشان را کنم مانند خود
تا نباشندی دگر در بند خود
پس تو ای نور دل و غفار ما
کن نظر از مرحمت در کار ما
بر « کمالت » لطف کن ای با صفا
تا ببیند در درون ، روی خدا