« معجزه ای از حضرت حجّت ابن الحسن العسکری سلام اللّه علیه »
5
« معجزه ای از حضرت حجّت ابن الحسن العسکری سلام اللّه علیه »
خود حکیمه این روایت می کند
او ز مهدی خوش حکایت می کند
گفت : بودم در حضور عسکری
حجّتِ حقّ و مقام رهبری
تا شوم من از کلامش مستفیذ
تا که باشم پیش یزدان رو سفید
قصد برگشتن چو کردم ناگهان
حضرتش فرمود : پیش من بمان
قائم آل محمد در جهان
آید امشب عمه جان مهربان
نیمه شعبان بُد آنشباز قضا
که بیاید حجّتِ حق پیش ما
گفتمش : نرجس شدستی حامله ؟!
گفت : آری گفتمش : کو قابله ؟
گفتمش : در او نشان حمل نیست !
گفت : رازی را نمی دانی که چیست !
حمل او چون مادر موسی بود
هست حامل لیک ناپیدا بود
ماندم آنجا نیمه شب بهر نماز
خاستم از جا به لطف چاره ساز
فکر می کردم بُوَد نزدیک روز
پس به دنیا نامده مهدی هنوز
حضرتش ناگه مرا آواز داد
کای حلیمه صبر کن میباش شاد
زان تخیل نیک من گشتم خجل
ماندم از حیرت در آندم پا به گِل
رفتم از خانه در آن خانۀ دگر
خانه ای که بود نرجس را مقر
نرجس از من چونکه استقبال کرد
در زمان با رعشه شرح حال کرد
دیدم او را من به حال اضطراب
رفته بود از چشم او آن لحظه خواب
من گرفتم تنگ او را در بغل
بردمش بنشاندمش اندر محل
خواندمی من قل هو اللّه احد
دادمش بر دست اللّه الصمد
بعد خواندم سوره القدر را
تا که دیدم در رخ او بدر را
آیت الکرسی بخواندم بعد از آن
پس دمیدم من بر آن سرو روان
پس شنیدم ناگهان صاحب زمان
جمله این آیات را کردی بیان
چونکه آن خاتون نشستی بر زمین
خانه روشن شد از آن دُرّ ثمین
قطب عالم مهدی صاحب زمان
همچو خورشید از افق گشتی عیان
رو به قبله شد تولّد آن وجود
سجده کردی بهر واجب اَلوجود
پس گرفتم در بغل آن ماه را
لمس کردم صورت اللّه را
چون طنین کردی صدای عسکری
حجّت یزدان خدای دلبری :
قرة العینم بیاور عمه جان
پس ببردم دادمش او را نشان
پس نشاندی حضرتش را در کنار
زد زبان را در دهان گلهذار
حضرتش گفتی اذان در گوش او
تا به فعل آید ز قوه هوشاو
استعاذه کرد اول ناگهان
مهدی دین حضرت صاحب زمان
بعد فرمودی به صوتی دلنشین
از قصص زان سوره ، آیۀ پنجمین
وَ نُریدُ بود سر خط کلام
که بیان فرمود دردم آن امام
بعد از آن گفتی درودی بر رسول
بعد از آن صلواة بر زوج بتول
بعد از آن بر فاطمه کردی سلام
بعد از آن هر امامی تا امام
پس پدر را داد در آخر درود
آن امام زنده در غیب و شهود
گفت آن خاتون بما با قلب صاف :
مرغهای سبز دیدم در طواف
خواند آن حضرت یکی را در حضور
گفت با آن مرغ : باید تا ظهور
حافظ فرزند من باشی بدان
سال و ماه و هفته و ساعات آن
پس به او فرمود : هان ای هوشیار
یا بُنَی اَنطِق بِاِذنِ کردگار
ای پسر جانم بگو با من سخن
با لب خندان به اذن و امر من
پس تلاوت کرد او این آیه را
در جهان بنهاد نیکو پایه را
میرساند امر او را در جهان
آن خدای نامدار مهربان
پس به حضرتگفتمی : یَابَن الرَسُول
آن همه مرغ از کجا کردی نزول ؟
گفت : این مرغان فرشتۀ رحمت اند
روز و شب از بهر ما در خدمتند
گو به من مرغان زیبا کیستند ؟
اندرین خانه برای چیستند ؟
پس بدان ، آن مرغ سبزی را که من
کردمش مأمور در وقت سخن
خادم ما هست و جبرئیل امین
بهر خدمت آمده اندر زمین
پس بفرمودی : که فرزند مرا
پیش مادر بر به دستور خدا
گو ، ز قولم : لا تَقَرَّ عَینُها
اکثر مردم نداند قول ما
گفت حکیمه : من گرفتم در برش
پس نهادم در کنار مادرش
از رُوات دیگری گردیده نقل
گر چه پیش عشقِ حق ، دنگ است عقل
چون که شد مهدی تولّد در جهان
دست خود کردی به سوی آسمان
اَشهَدِی گفت و سپس عطسه نمود
گفت : الحمدیّ و رفتی در سجود
گفت : باشد این گمان ظالمان
حجّت ِ حق باطل است اندر جهان
میشود مفقود بعضی وقت ها
این بود فکر بد از بدبخت ها
رخصتی میداد اگر من را خدا
آن خدای لایزال رهنما
من به حجّت ، هم به برهان و دلیل
مینمودم خصم را خوار و ذلیل
تا رود از بین این شک و گمان
از عنایات خداوند جهان
این « کمال » بینوای بی کمال
روز و شب دارد تقاضای وصال