« معجزه حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام »
6
« معجزه حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام »
چون علی موسی الرضا وقت سفر
کرد از بغداد آن حضرت گذر
مرد حمامی که در بغداد بود
از ورود او بسی دلشاد بود
بود او از شیعیان مرتضی
عاشق روی علی موسی الرضا
در مدینه رفته بودی چند بار
از پیبوسیدن دست نگار
چون شنید از خلق عزم آن امام
سوی بغداد است با عشقی تمام
تا سه فرسخ او به استقبال رفت
پیشواز قبلۀ اقبال رفت
پس ز لطف خویش فرزند رسول
در سرایش کرد اجلال نزول
عده ای از شیعیان آن دیار
آمدندی از پی دیدار یار
چند روزی حضرتش آنجا بماند
مهر خود را در دل ایشان نشاند
شخص حمامی که نامش بُد رجب
خدمت حضرت نمودی روز و شب
پس بفرومدش علی موسی الرضا
گرم کن حمام را از بهر ما
حوض ها را پر کنید از آب نیز
ظرف ها باشد همه پاک و تمیز
تا روم من اندر آن حمّام شب
کرد اجابت جمله فرمانش رجب
بود مردی بر برص او مبتلا
رنج بردی روز و شبزین ابتلا
خانه اش نزدیک آن حمام بود
زان مرض همواره نا آرام بود
گشته بودی جمله اعضایش سفید
بود از خود کاملاً او نا امید
بوی گندی آمدی او درمشام
ناله و فریاد کردی صبح و شام
چون از او مخلوق نفرت داشتند
یکهو تنها ورا بگذاشتند
در محل خویش بودی بر دوام
نه نهار خوب خوردی او نه شام
چون شنید او که علی موسی الرضا
میرود حمام او اندر کجا
از خودش آن لحظه او بی تاب شد
لاجرم در پیش گلخن تاب شد
گفت : پنجا درهم از من کن قبول
بر، مرا در پیش فرزند رسول
اندر آن حمام پنهان کن مرا
غرق در دریای احسان کن مرا
شاید آن حضرت مرا بدهد شفا
این مکن بهرم ، بکن بهر خدا
تون چیش او را در آن حمام برد
با توکل خویش را با حق سپرد
کرد او را او نهان درگوشه ای
بلکه گیرد از خدا او توشه ای
شب چراغانی در آن حمّام شد
همچو روز روشنی آن شام شد
حوض ها پر شد همه از آبگرم
لنگ ها بودی همه زیبا و نرم
ظرفها بودی همه پاک و تمیز
بهر استحمام مهمانی عزیز
غالیه در مجمری افروختند
بوی خوش هم اندر آتش ریختند
بوی عطر دلکش و بوی گلاب
بر مشام آمد ز سوی آن جناب
کرد در حمام ، اجلال نزول
موکب بی مثل فرزند رسول
چونکه حضرت شد در آنجا مستقر
آن مریض ابرصّی دربدر
با دلی بشکسته آمد در حضور
گفت : ای دریای رحمت ، کان نور
یادگاری از امیرالمؤمنین
وارث میراث خَیرُالمُرسَلین
منبع و مبنای کل معجزات
ای توئی تو در حیات و در ممات
کن نظر بر حال این مسکین زار
از پریشانی مرا بیرون بیار
چون رجب آن شخص ابرص را بدید
از خجالت خون به چشمانش دوید
خواست تا آن لحظه مضروبش کند
پر ز خون از ضربت چوبش کند
حضرت آن را منع فرمودی از آن
که مگو هیچش دگر بار ای فلان
بعد از آن ، آن معدن علم و یقین
کاسه ای برداشت از روی زمین
پر نمود از آب و پسدر آن دمید
فاتحه ، آن بانی عرش مجید
ریخت آنرا بر سر مبروص زار
خارزارش در زمان شد سبزه زار
یافت او از معجزۀ حضرت شفا
مینمود او دمبدم شکر خدا
گوئیا هرگز نبوده مبتلا
در غم و رنج و مریضیّ و بلا
از درحضرت نشد او ناانید
صورتش گردید سرخ و هم سفید
بارجب فرمود علی موسی الرضا
پس ببر این مرد را از پیش ما
تو ز قول من بگو با پیشکار
که لباسی نیک از بهرش بیار
بر سرحمّام ، دار او را نگاه
تا بیا یممن برون زین جایگاه
پسرجب فروده را کردی عمل
تا نباشد هیچ در کارش خلل
حضرت از آن اندرون بیرون شدند
در سر حمّام خوشحال آمدند
اوفتاد آن مرد در پای رضا
بوسه میکرد و همی گفتی دعا
کی امام پاک و خوب نازنین
اجر تو بادا به رَبُ العالَمین
مردهبودم زنده کردی تو مرا
به دم گرم و به دستور خدا
اَقرَبایش بوده او پانصد نفر
بود در بغداد آنها را مقر
جملگی احباب دیرینه شدند
شیعیانی پاک و بی کینه شدند
دائماً دارد تمنائی « کمال »
که رضا بدهد به او جام وصال