« معجزه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام »
5
« معجزه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام »
یک روایت کرده بهر ما شقیق
از من اینک بشنو آن را ای رفیق
گفت : بهر مکه رفتم سوی دشت
از صد و چل چونکه نُه سالی گذشت
قادسیه چون رسیدم در پگاه
دیدم انجا نوجوانی را به راه
سبزه و خوشخو ، ضعیف اندام بود
ضمن رفتن چون نسیم آرام بود
شمله ای پوشیده نعلینی به پا
بود او از قافله قدری جدا
من به خود گفتم که باشد این جوان
صوفیه مَشرَبیقین در این جهان
خواهد او با غافله همره شود
تا زتوشه قافله سهمی برد
میروم او را نمایم سرزنش
تا کند توبه خود او از این روش
چون شدم با او کمی نزدیکتر
رو نمودی سوی من با یک نظر
گفت : با من از ترحم : یا شقیق
ای که در این ره شدی با من رفیق
ناشنیدی تو ، که در قرآن خدا
از کرم دادست دستوری به ما
کز گناه بد نمائید اجتناب
تا مسلمانی نباشد در عذاب
این گمان بد بُوَد بیشک گناه
این بگفت و گشت او غایب ز راه
من به خود گفتم : که نام من بگفت
او ز حق نام مرا بیشک شنفت
کرد اشاره بر خطور قلب من
راز من گفت او تماماً در عَلَن
هست لابد از گروه صالحین
من به این افکار خود کردم یقین
در قفایش هر چه کردم جستجو
هیچ اثر نایافتم آن دم از او
منزل دیگر به عون چاره ساز
دیدم او راایستاده در نماز
در حضور حق ستاده با خضوع
گریه ای میکرد در حال خشوع
پیش خود گفتم : بخواهم معذرت
از جنابش ، جویم از او مغفرت
صبر کردم تا نمازش شد تمام
من سلامی کردمش بعد از سلام
ابتدا کرد او سخن گفت : ای شفیق
گوش کن بر قول حق اما دقیق
حق بفرموده به قرآن مجید
تا کلامشاز دل خود بشنوید
هر کسی که از گنه توبه کند
بعد ایمان فعل فعل او نیکو بود
گوید او : من غافر و بخشنده ام
خالقم پس مهربان با بنده ام
چون دلم از گفتنش گردید شاد
رفت از آنجا و مرا تنها نهاد
من به خود گفتم : از اِبدالاست او
مخبر از هر حال و هر قال است او
از ضمیر من خبر دادی دو بار
او فنا باشد یقین در نور یار
منزل دیگر بدم در جستجو
دیدمش اندر کنار چاه ، او
مَطهَرَه افتاد از دستش به چاه
او به سوی آسمان کردی نگاه
گفت : آب من توئی در تشنگی
هم غذای من تویی در گشنگی
بارالاها من ندارم غیر از این
ای خدای مهربان بر عاشقین
دیدم از چَه آب نوشیدن گرفت
بودم از این معجزه من در شگفت
مطهره برداشت او از روبرو
پر نمودی آب از بهر وضو
بعد از آن ، آن مرد رفتی در نماز
چار رکعت خواند بهر چاره ساز
پس چو فارغ گشت مشتی ریزه سنگ
ریخت اندر مطهرۀ خود بیدرنگ
حرکتی دادی و گشتی سیرکام
رفتم آنجا پیشاو کردم سلام
گفتمش : حق بر تو داده نعمتی
کن به من از نعمت خود رحمتی
جرعه ای ده زان مرا مدهوش کن
گفت : با من رَکوِه گیر و نوشکن
گفت : من را نعمتت پروردگار
ظاهر و باطن شدستی آشکار
نعمتش بر خلق خود او دائم است
ما به او قائم ، به خود او قائم است
اعتقادت را به حق میکن درست
تا نباشد بیخ ایمان تو سست
نوش کردم زان شراب معنوی
گوش دل را باز کن تا بشنوی :
شربتی خوردم که مانندش نبود
گر ننوشیدی تو ، گفتِ من چه سود
من نبودم مدتی محتاج آب
تو بخور ز آن آب ، عرضم را بیاب
مدتی اندر پی او تاختم
تا به مکه در طوافش یافتم
چون ز مسجد رفت آن حضرت به در
کردمش تعقیب تا گیرم خبر
دیدم آنجا عده ای از عاشقان
برگرفته حضرتش را در میان
عده ای بر او نظارت می کنند
عده ای او را زیارت می کنند
عده ای بوسند دست و پای او
عده ای هم رُفته خاک جای او
از یکی کردم سؤال از نام او
تا کنم شکری من از انعام او
گفت : ان موسی و ابن جعر است
جانشین هفتم پیغمبر است
بندۀ موسی بن جعفر شد « کمال »
از عنایات خدای لایزال