شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
« معجزه حضرت زین العابدین »
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( چهارده معجزه ، از هر معصوم یک معجزه )
4

« معجزه حضرت زین العابدین »

خود ابی حمزه روایت کرده است
معجزاتی را حکایت کرده است
گفت : بودم پیش زین العابدین
قبلگاه عاشقین و عارفین
عرض کردم من به او : یَابن الرّسول
میکنی از من سؤالی را قبول
تا دلم روشن شود از این جواب
بهر من گردد جواب فتح باب
از کدورت کاملاً بیرون روم
از کلام تو بسی روشن شوم
او بفرمد : آنچه خواهی کن سؤال
من جوابت میدهم بر حسب حال
گفتمش : از کارهای آن دو تن
اوّل و ثانی چه فرمائی به من ؟
پس بفرمودی : مرا اندر جواب
باد بر ایشان ز حق دائم عذاب
تا قیامت لعنت بی انتها
بر دل ناپاکشان باد از خدا
بعد از آن سوگند خوردیبر خدا
آن امامی که ز حق نبود جدا
که برفتند آن دو از دنیا برون
کافر و مشرک در آتش سرنگون
من از او از بعد این نیکو خبر
آن زمان پرسیدمی چیزی دگر
گفتمش :آیا ائمۀ دین ما
مرده را زنده کنند ای مقتدی
میدهندی اکمه و ابرص شفا ؟
کور نابینا شود زیشان دوا ؟
میروند آنها چو عیسی روی آب ؟
باز آن حضرت مرا دادی جواب
آنچه حق داده به جمله انبیا
کل آن را داده او بر مصطفی
مصطفی هم با کمال همدلی
جمله را داده به جد من علی
مرتضی هم داده آن را با حسن
جمله را دادست پس آن ممتحن
بر حسین بن علی سلطان دین
پس حسین هم آن شفیع المذنبین
داده آن جمله ودایع را به ما
تا قیامت او به دستور خدا
از امامی تا امامی دائم است
این تداوم تا امام قائم است
پس بفرمودی که روزی مصطفی
بود با اصحاب و مردی با صفا
کرد ذکر گوشت بریان شده
جمله آن را از خدا خواهان شده
پس بفرمودی رسول انس و جان :
چون شما من هم نمودم میل آن
مردی از انصار سوی خانه رفت
بهر میل مصطفی مردانه رفت
گفت با زن گوشت میل مصطفی است
میل او دانم یقین میل خداست
من برم بزغاله رااز بهر یار ؟
گفت زن : ای مرد داری اختیار
برد آن بزغاله را پیش رسول
گفت : بنما از کرم از من قبول
بهر ذبح و پختنش دستور داد
خادم آن را پخت و در پیشش گذارد
پس بفرمودی شما آن را خورید
استخوانش را بکلّی نشکنید
آن همه اصحاب و اهل بیت او
سیر شد از معجز آن نیک خو
بعد فرمودی رسول انس و جان :
پیش من آرید جمله استخوان
چون بر آن انداخت پیغمبر عبا
دست خود برداشت او اندر دعا
زنده شد حیوان به امر کردگار
رفت اندر خانه آن جان نثار
مرد انصاری به سوی خانه شد
او زکار خویشتن خرسند بُد
دید آن بزغاله را در بیت خویش
در تحیّر گشت از آن زندگیش
گفت با خود : از رسولاین معجزیست
کائنات از کردن آن عاجزیست
گفت ابوحمزه : که بعد از این خبر
عده ای بودیم با آن نامور
در رکابش جانب صحرا شدیم
از پی تفریح در آنجا شدیم
آهوی چندی در آنجا می چرید
آهویی را بانگ زد آهو شنید
پیش آمد خویش را تسلیم کرد
گوئیا در پیش او تعظیم کرد
ذبح گردید آن به دستور امام
جمله را خوردیم با او بالتّمام
پس بفرمود : استخوانش مشکنید
استخوانها را به پیش آورید
حکم او کردیم ما چون نصب عین
بعد از آن دیدم علی بن حسین
استخوانها را همه در پوست کرد
از ره دل رو به سویدوست کرد
گفت : یا رب ای خدای بی نیاز
بره آهو را دوباره زنده ساز
در زمان آهو ز الطاف خدا
زنده گردید و بشد اندر چرا
رفت و با آن آهوان مشغول شد
این حدیث ازمرد حق منقول شد
بارها گوید « کمال » خوشه چین
جان من قربان زین العابدین
او همی خواهد ز درگاه خدا
در ره عشقِ علی گردد فدا