شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
« معجزۀ حضرت فاطمه زهراء ( س ) » « مرده زنده کردن فاطمۀ زهراء( س ) در مجلس عروسی »
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( چهارده معجزه ، از هر معصوم یک معجزه )
6

« معجزۀ حضرت فاطمه زهراء ( س ) » « مرده زنده کردن فاطمۀ زهراء( س ) در مجلس عروسی »

در روایت هست روزی مصطفی
کرده بود اجلاس در خانۀ خدا
جمعی از اعراب بیکار آمدند
پیش آنحضرت به گفتار آمدند
کای محمّد سرور هر خاص و عام
جمله آوردیم بهرت یک پیام
یک عروسی در مشاهیر عرب
هست بر پا با دف و چنگ و طرب
بنت آنرا بهر ابن این فلان
وصلتی داریم بین این و آن
نسبتی دارند ایشان با شما
کن قبول از مرحمت پیغام ما
پس اجازت ده که دُختت فاطمه
اندرین مجلس بیاید با همه
تا منور گردد از او محفلی
بین ما باشد یکی صاحب دلی
چون محمّد داشتی خُلقی عظیم
رد نکردی دعوتی را آن کریم
پس بفرمودی به آنها مصطفی
من به او میگویم این گفتِ شما
گر بخواهد میکند دعوت قبول
یا که میفرمایدی آن را نکول
پس محمّد شد به پیش دخترش
همچو جان بگرفت او رادر برش
گفت ای زهرای نور دیدگان
میروی اندر عروسیِّ فلان
فاطمه انداختی سر را به زیر
چونکه در عصمت بدی او بی نظیر
سر به بالا برد و گفتا ای پدر
مطلب ایشان بود چیزی دگر
سُخریه مقصود ایشانست و بس
جز خدا واقف نباشد هیچکس
جمله زنها با لباسی فاخراند
از خدا دورند و اهل ظاهرند
کرده زینت با جواهر یا طلا
تا تفاخرها کنند از بهر ما
جمله از عیشند و از حق بی خبر
نه دلی غمگین ، نه آهی در سحر
من ندارم جز لباس کهنه ای
با همین یک کفش چندین وصله ای
گر روم آنجا شماتت میکنند
چون شیاطین را حمایت میکنند
چون رسول از فاطمه این را شنید
شد غمین و سر به جیب خود کشید
جبرئیل از حضرت سبحان رسید
داد حضرت را ز یزدان این نوید
که بگو با دُخت خود یا فاطمه
در عروسی رو بدون واهمه
اندرین پیغام ما را حکمتی است
آنچه میگویم شما را رحمتی است
مصطفی با فاطمه داد این خبر
شد قبول فاطمه امر پدر
فاطمه بنمود شکر ربّ ناس
در عروسی رفت او با آن لباس
لیک او با نفس خود در جنگ بود
از شماتت چونکه او دلتنگ بود
جملۀ کرّوبیان آسمان
گشت ساجد بر خدای مهربان
کای خدا این بنت پاک مصطفی است
دل شکسته با تو اندر التجاست
حاجش را کن روا ای دلنواز
کار او را از کرم اینک بساز
پس خطاب از حضرت ربّ جلیل
آمد از رحمت بسوی جبرئیل :
دختر پیغمبرم را خود بیاب
کار او روشن نما چون آفتاب
رو به فردوس و مهیّا کن لباس
تا که باشد عبرتی از بهر ناس
فاطمه نارفته بودی هفت گام
که مهیّا شد لباس او تمام
صد هزاران حوریان مه لقا
ایستاده چو کنیزانش به پا
گرد او جمع آمده چون عاشقان
با سرودی کبریائی نغمه خوان
سُندس و استبرقش کرده لباس
لب به دندان از تحیّر کرده ناس
خاک پایش را تمام حوریان
جای سرمه کرده اندر چشمشان
چونکه زهرا کرد حمد کردگار
نور حق در روی او شد آشکار
حق تجلّی کرد چون از فاطمه
در تحیّر ماندند آنها همه
چونکه زهرای بتول آنجا رسید
گوئیا نور رسول آنجا رسید
عالمی از نور رویش پر ز نور
چشم بد بودی ز روی او به دور
چونکه از دیدار او حیران شدند
جمله هم خندان و هم گریان شدند
حوریان نغمه سرائی داشتند
بزمکی نغز و خدائی داشتند
هر کسی بشنید از آنها این نوا
گشت بیهوش و ازاو گم شد صدا
حوریان چون عود و عنبر سوختند
چشم ها را سوی جانان دوختند
بوسه میدادند بر پای بتول
شاد میکردند از آن قلب رسول
گاهی آنان در هوا صف میزدند
گه برای فاطمه کف میزدند
میهمانان ازبهشتی عطرها
بیخودانه اوفتادی ز پا
سجده کردندی همه بی واهمه
بر جمال بیمثال فاطمه
ماند تنها آن عروس بی خبر
جان او افتاد از غم در خطر
آن عروس بی نوا مدهوش شد
پس به عزرائیل هم آغوش شد
چون بدیدندی که مرده آن عروس
جمله خورده در عزای او فسون
شد از آنها شیون و زاری بلند
فاطمه زین واقعه شد دردمند
فاطمه برخواستی اندر نماز
گفت : ای بخشنده بنده نواز
حقّ طاعات گروه عاشقان
حقّ عرفان جمیع عارفان
حقّ حبّ بی نظیر مصطفی
حقّ عشق چشم گیر مرتضی
حقّ فرزندم جناب مجتبی
حقّ فرزندم شهید کربلا
زنده اش کن تا نباشد شرمسار
ای خدای مهربان نامدار
چون نمودی فاطمه آندم دعا
آن عروس ازمرگ حتمی شد رها
زنده گردید و پس از عرض سلام
جمله را آورد از حق این پیام
گفت : ایزهرا تو معصوم حقی
ما سوی را علت و هم رونقی
مصطفی بابت رسول بر حق است
مرتضی زوجت ولی مطلق است
و آن خدای مصطفی و مرتضی
ذات مطلق باشد و فرمانروا
بت پرستان جمله گیشان باطل اند
از خدای مهربانشان غافلند
هفتصد زانها در اسلام آمدند
لایق هر گونه اکرام آمدند
این خبر افتاد اندر شهرها
گشت پیدا لطف ها و قهرها
معجزۀ زهرا به هر جا برده شد
زنده شد جمعی و برخی مرده شد
سوی خانه آمد آن دم فاطمه
با دلی شاد و برون از واهمه
جمله را میگفت از بهر پدر
گوش میکردی به آن خیرالبشر
سجدۀ شکری نمودی مصطفی
بعد از آن فرمود آن نور خدا
نور دیده آنچه گفتی بهر من
بیشتر خواهم ز حقّ ذوالمنن
منصبی از فاطمه دارد « کمال »
همچو لطف مصطفائی بر بلا