شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
« در مولود مسعود قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل سلام اللّه علیه »
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مداحی معصومین و توسل به ایشان )
9

« در مولود مسعود قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل سلام اللّه علیه »

تا فضل بی نهایت حق گشت یاورم
پر شد ز باده های ابوالفضل ساغرم
عباس کرد از می وحدت مرا خراب
زین رو همیشه غرق می ناب کوثرم
این بُد عنایتی ز حسین عزیزمن
کافتاده عشق میکده همواره در سرم
تا دیده ام به خانۀ دل روی ماه او
گردیده است مُلک فراغت میسرم
عباس آن برادر آزادۀ حسین
امروز داد از کرمش جام دیگرم
چون من شراب ناب گرفته ام ز دست او
بیخود ز خویش گشتم و از ذرّه کمترم
امشب شب تولّد سقای کربلاست
روشندل همچو چشمۀ خورشید خاورم
گفتی که اوست مثل من و تو بشر ، ولی
این گفته را بدان نبود هیچ باورم
هر گاه حاجتی طلبماز جناب او
آندم ز راه دل بود اندر برابرم
چون اوست نور چشم علی شاه لافتی
چون قطره ای به بحر ولایش شناورم
گر من به تیغ و خنجر عشقش شوم شهید
می دان ، فنا در عشق خداوند اکبرم
عباس تا شدست مرا همنشین دل
در خون دل نشسته چو یاقوت احمرم
من جز مدیح وصف علی و حسین او
هرگز نبوده و نبود کار دیگرم
هرگاه ذرّه سان بکنم وصف آفتاب
ران ملخ به نزد سلیمان بیاورم
میدانم آن کریم نراند مرا ز در
چون من غلام و بندۀ دیرین حیدرم
تا خوانده ام نماز به محراب ابرویش
در بیخودی خدای گرفتست در برم
من عاشقم به روی بنی هاشم قمر
او چون بت است و من بمثل همچو آزرم
صد بار اگر به نیزه مژگان مرا کشد
من خوشدلم به فعلش و سوگند میخورم
گر بر جنازه ام گذرد صد هزار بار
پیمان عشق نشکنم از عهد نگذرم
بر قبله گاه روی ماهش من از ازل
اندر طواف روز و شب همچون کبوترم
چون خوی اوست خوی علی شاه لوکشف
عاشق به خوی اوشده این طبع خو گرم
در عشق پور شیر خدا گشته ام غریق
رو به صفت نیم چو شکار غضنفرم
کرّ و بیان کنند به گرد رخش طواف
در بیخودی به دیدۀ دل نیک بنگرم
حق کرده است دیدۀ بینا به من عطا
تا جان خویش در ره آن دیده بسپرم
تا سوختم به نور جمالش به حقّ حق
مشمول لطف وجود و عنایات داورم
یادی کنم ز حافظ شیرین سخن بصدق
چون اوست اندرون زبان سخنورم
« ور باورت نمیشود از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم »
« گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم »
گویند « کمال» بنده دیرین مرتضی
از این خجسته نام بر اعدا مظفرم
از او مدد بخواه که باب الحوائج است
منهم به حضرتش کف دستی برآورم