8
« هو العلی (ع ) »
علی در جانِ جانم جا گرفته ، به ویرانه دلم مأوا گرفته
علی کرده ظهوری در درونم ، درونم را ز سر تا پا گرفته
علی کرده نگاه از دیدگانم ، دو چشم راز خود بینا گرفته
علی گوید ز لبهای من ابیات ، ز نطقش نطق من بالا گرفته
علی در گوش من میگوید اسرار،ز اسرارش دلم سودا گرفته
علی از چشم من گردیده گریان ، که اشکم شیوۀ دریا گرفته
علی از پای من پوید بهر سو ، قدومم را زخود پویا گرفته
علی از دست من میگیرد هر چیز ، ز دستم دائماً اشیا گرفته
علی کرده ز قلبم عشقبازی ، که قلبم شیوه شیدا گرفته
علی درمغز من دائم فکور است ، که فکرم طارم اعلا گرفته
علی از روی من درجلوه باشد ، که رویم رنگ آن سیما گرفته
علی در تار رگهایم نشسته ، که رنگی چون گل حمراگرفته
علی زد خیمه در صحرای قلبم ، دلم زین رو ره صحرا گرفته
علی در عمق روحم جا گرفته، که روحم رتبه ای اعلی گرفته
علی درتار وپودم رخنه کرده ، تنم رنگ خوش معنا گرفته
علی در باطنم غوغا نموده ، از این غوغا دلم غوغا گرفته
علی از جان من معراج کرده ، ضمیرم راه اَواَدنا گرفته
علی ظاهر شده از صورت من ، رخم را جلوه ای زیبا گرفته
علی خندان شده در خنده من ، از اینرو خنده ام هر جا گرفته
علی در گریه ام گریان شب و روز،شده است و جمله دنیا گرفته
علی در زردی رویم خزیده ، ببین رنگ و رخم صفرا گرفته
علی از مَظهر خود گشته عاشق ،ظهورش دنیی و عقبی گرفته
علی دربنده اش گردیده ظاهر ، ظهورش جمله ما فیها گرفته
علی شد ساقی مستان ، ز دستم ، برای عاشقان صهبا گرفته
علی در جسم من گردیده بیخویش،به بیخویشی ره مولی گرفته
علی در کنج قلبم گشته پنهان ، مرا در نور خود پیدا گرفته
علی در دِیر قلبم جا گزیده ، دلم زان مذهب ترسا گرفته
علی در عمقجانم رخنه کرده ،جمالش جملۀ اعضا گرفته
علی در لانۀ جانم خزیده ، بجانم جا یکی عنقا گرفته
علی هر لحظه پیدا گشته از من ، رخش اینجا و هم آنجا گرفته
علی در قلب من بنشسته دائم ، چو مجنون طرّۀ لیلی گرفته
علی در هر کجا گردیده ظاهر ، جهان را دلبری یکتا گرفته
علی خورشید رویش جلوه دارد، دو عالم آن رخ رخشا گرفته
علی گشته است یکتا با محمّد ، فروغش لَیلةُ الاسری گرفته
علی با سورۀ یاسین قرین است بقرآن رتبت طه گرفته
علی از عشق حق بی خویش گشته ، خدا را در بغل شبها گرفته
علی با مستمندان بس رفیق است،براشان نان و هم خرما گرفته
علی با حضرت احمد انیس است ، ولایت را از او اهدا گرفته
علی داماد و یکتا با رسول است ، بزوجیّت از او زهرا گرفته
علی اندر شب معراج احمد ، ز دستش نیمه تُفّا گرفته
علی اندر عدالت بینظیر است ، سرِره بر رهِ کسری گرفته
علی اندر شجاعت بود ممتاز ، یلان را در صف هیجا گرفته
علی تنها نه در ظاهر زمین است،حضورش گنبد خضرا گرفته
علی در کربلا بهر حسینش ، ز عباسش یکی سقّا گرفته
علی از بهر محبوبش دمادم ، بشبها تا سحر احیا گرفته
علی از اسمهای حق تعالی ، ز اسما رتبت حُسنی گرفته
علی عشاق را با تیر مژگان ، ز دور نرگس شهلا گرفته
علی از عشق حق گریان شب و روز ، بچشمان لؤلؤ لالا گرفته
علی با عاشقان خویش امروز ، تعهّد از پی فردا گرفته
علی تادم زد از دانائی حق ، جهانرا از دم دانا گرفته
علی تا قامتش چون سروِ ناز است ،جهانرا قامت رعنا گرفته
علی چون در جهان گردیده ناطق ، جهان را طبع شکرّخوا گرفته
علی چون از ازل گردیده مأمور ، جهانرا آن جهان آرا گرفته
علی درعشق حق گردیده چون لا ، دو عالم معنی اِلاّ گرفته
علی چون درطریق حق قدم زد ، سر ره بر همه اعدا گرفته
علی چون با محمّد همنشین شد ، عوالم را چه برق آسا گرفته
علی یکّه سوارمُلک ایمان ، همه کُون و مکان تنها گرفته
علی دست خدای لایزال است ، ز حق سر خطّ لا اَحصی گرفته
علی با سیزده انوار دیگر ، به قرآن خلعت لولا گرفته
علی آن شاهباز مُلک لاهوت ، ز یزدان از ازل طُغرا گرفته
علی با قدرتش از عالم ذر ، تعهّد از تمام ما گرفته
علی با انبیا بوده است دائم ، جمالش معبد حَرّا گرفته
علی با موسی عمران سخن گفت ، صدایش وادی سینا گرفته
علی از دست عیسی کرده اعجاز ،ز مهرش روشنی اعما گرفته
علی با نوح الهامی نموده ، که بِسمِ اللّهِ مَجریها گرفته
علی گفته محمّد را عبیدم ، ولی در گوش او نجوا گرفته
علی کرده است در مهدی ظهوری ، که جابُلسا جابُلقا گرفته
علی خلّاق حوران بهشت است ، طراوت از رخش طوبی گرفته
علی کرده به نان جو قناعت ، ولیدر پیش ما حلوا گرفته
علی بوده است ربّ اِبن ملجم ، سرش را زیر تیغ عمداً گرفته
علی روز ازل درمکتب عشق ، تعهّد ز آدم و حوا گرفته
علی در آتش نمرود بوده ، خلیل اللّه از او اعطا گرفته
علی از کل اشیا خود عیان است ، ولی از چشم ما اخفا گرفته
علی خود منشاء کل وجود است ، همه عالم از او انشا گرفته
علی با پنجه های قدرت حق ، ببین سرچشمۀ خارا گرفته
علی با معجزات با هِراتش ، جواب از صخرۀ صمّا گرفته
علی با گوش ربّانی دمادم ، ز کلّ کائنات اِصغا گرفته
علی از شدّت مهر و محبّت ، خسی را فاتح دعوا گرفته
علی در دست احمد ریگ ها را ، بنطق آورده و گویا گرفته
علی خوابیده اندر جای احمد ، به بیداری ره رؤیا گرفته
علی همراه احمد ، گاه معراج ، ره بالا ، شب اَسری ، گرفته
علی آن غاصبان را در دو عالم ، ز غیرت باطل و رسوا گرفته
علی اندر کمالش گشته شاعر ، کمالش منصبی بالا گرفته
علی شعر کمالش را چو خورشید ، فروزان کرده و دُروا گرفته
علی آن مرتضی ، زَشعار نغزم ، رهی بر دُرّی شعرا گرفته
علی رب است ، مربوبش «کمالست»، همه عالم کمالش را گرفته
علی در شعرهای مشکسارش ،تو گوئی عنبرِ سارا گرفته
علی را دیده ام در مسجد دل ، که نورش مَسجِدُ الاَقصی گرفته